Quantcast
Channel: شاید امروز
Viewing all 284 articles
Browse latest View live

(بدون عنوان)

$
0
0

بعد این همه سال تازه دارم خودم رو یواش یواش می شناسم جالبه نه ؟مثلا اینکه خیلی احساساتی هستم سریع هم جوش میارم از همه اینها مهمتر عاشق تجربه های جدیدم .تجربه یه طعم جدید، یه مکان جدید، یه ادم جدید. البته اعتراف میکنم همیشه هم این تجربه های جدید خوب نیستند گاهی بدجوری تو ذوقت میخوره و حتی به ادم ضربه میزنه ولی با این وجود من دوستش دارم. نمیدونم این تنوع طلبیم از کجا اومده شاید مربوط به ماه تولدم باشه هان؟شاید واسه همین عاشق سفر و دیدن جاهای جدیدمحالا چه داخلی باشه چه خارجی(البته خارجی چون اون جنبه های جدیدش بیشتره بیشتر میدوستم)، عاشق غذا و دسرهایی هستم که امتحان نکردم، تو ظاهرم هم همیشه این حالت هست.البته اگه تو تجربه جدید یه همپا هم داشته باشی عالیه ولی خب نه همسر اهلش نه خواهری ها نه تو دوستم کسی این مدلی هست. الانم در حال یه تجربه جدید 20 روزه ام که خیلی برام جالبه اگه موفق شدم میام براتون میگم.

اینقدر این ماه رمضونی نشستیم و نه کسی دعوتمون کرد نه نذری اورد خودم دست به کارشدم و حلوا درست کردم تازه به همسایه ها هم دادم نمیشه که همیشه متوقع باشی.جلسات کارگاه مادروکودک پسری هم تموم شد برای 4 جلسه دیگه هم نوشتم نمیدونم چرا این جلسات اخر کلاس رو دوست نداشت. مدام میرفت دم در و میخواست بریم یا اویزون من بود.بعدشم دیدم این بچه که جدا بشو نیست لاقل تو تختش بخوابونمش بلکه اول به اون عادت کنه تا بعد بشه جداش کرد البته نرده های یه طرف تخت رو برداشتم و به تختمون چسبوندم.از رو زمین خوابیدن و اوردن و بردن رختخواب راحت شدم .نه اصلا شما که غریبه نیستیدترسیدم اگه گفتید از چی؟یه موجود کوچولو سیاه که البته به نظر من خیلی هم بزرگه و این روزها مدام بهمون سر می زنه.خونه ما نوسازه تمام شکافها رو هم بستیم پنجره ها توری داره ، درها درزگیر،  شومینه هم نداریم، دوبار هم سمپاشی کردیم، حتی فن های سرویس های بهداشتی و کانال کولرها رو هم توری زدیم به خدا دیگه موندم از کجا میاد؟

راستی چشم سعی میکنم از این به بعد سوالها رو توکامنتها جواب بدم


(بدون عنوان)

$
0
0

یعنی  محاله حدس بزنید این چندوقت درگیر چی بودم.همسر ؟نی نی؟نخیر .درگیر همون موجود زشته که تقریبا هرروز می دیدمش.اولش کانال کولر و هواکش های سرویس های بهداشتی رو توری زدیم ولی همچنان میومد. بعدش نوبت بستن چاه های فاضلاب ها شد.یه عالمه سم گرفتیم و توشون ریختیم اونهایی که استفاده کمتری داشت مثل اشپزخونه و بالکن رو کاملا بستیم و واسه بقیه هم درپوش مطمئن گذاشتیم اما نشد.بعدش دست به دامن چسب اکواریوم شدیم اما بی فایده بود.اخرش هم دیدیم چاره کار یه کابینت کاره.این شد که همه کابینتهای اشپزخونه تخلیه شد و ظرفها اومد تو پذیرایی بعدش هم کابینتها باز شدن.یعنی دیگه خودتون تصور کنیدتا بالاخره جاهایی مثل اطراف لوله هود و دریچه های اب و .. هم گچ گرفته شد.فعلا که دیگه خبری از اون موجود زشته نیست ولی به جون خودم یکی دیگه بیاد ها میشینیم گریه میکنم چون دیگه هیچ جایی به ذهنم نمی رسه که بگردیم.خوبه حالا خونه نوسازه واقعا با این ساختنشون که اینقدر شکاف و شیار باز گذاشته بودن.خلاصه که کلی از ما وقت و انرژی و پول برد.حاا امیدوارم نتیجه بگیریم

روزی که کابینت ها باز شد حس و حال اشپزی نبود این شد که به پیشنهاد من راهی پیتزا ا* ر *ی* ن فاطمی شدیم(همون تجربه جدید)ولی راستش به ذائقه من که سازگار نبود چون طرفدار پیتزاهای نازک سبک ایتالیایی با سس های مخصوصشم ولی پیتزاهای اینجا مخلوطی بود از همه چی از گردو و گوشت بوقلمون و راسته  گوساله و...با اینکه خیلی هم شلوغ بود و ملت واسش سرودست می شکوندن ولی تجربه خوبی نبود قیمتش هم چیزی تو مایه های ناپولی ملاصدرا بود ولی اون کجا و این کجا.یه روز هم نی نی رو بردیم پارک پر *دی *سان تا حیوانات ببینه اخه دیگه میفهمه و با دیدنهرکدوم واکنش نشون میده البته از نوع جیغی .برگشتنی هم خودمون رو مهمون حلیم دارچ* ی* ن کردیم که خوب بود .حالا علت چاقی بنده رو کشف کردید؟

بعد سری اخر رنگ کردن موهام حسابی خشک و بی حالت شده بود.نمی دونم با اینکه همون رنگ همیشگی ب*س بود ولی چرا اینطوری شد و سوخت .به پیشنهاد یکی از دوستم اسپری سه *فاز پا*دی*نا خریدم و امتحان کردم که به موهای من ساخت و خیلی خوب بود حالا هم دنبال یه ماسک تقویتی مو میگردم قبل بناول می زدم ولی اثری ازش ندیدم کسی چیزی سراغ نداره؟البته همچنان از رو نمیرم و برای اخرهای شهریور و شروع فصل سرما میخوام  یه چنین رنگی بکنم و البته خدا میدونه ارایشگر چی از اب دربیاره

دیگه بگم تی*تی هم حراج زده علاقه مندان شال و روسری بشتابید و جای منم خالی کنید چون هنوز نشده برم

-همه این پست رو نوشتم که بگم با همه  تنهایی ها سختی ها و کمبودها و رنج ها هنوز هم سعی میکنم به داشته ها نگاه کنم و امیدوار باشم.زندگی همینه دیگه همیشه بر وفق مراد ادم نیست.

(بدون عنوان)

$
0
0

این روزها خیلی از کسانی که دوستشون داشتم و می خوندم اپ نمی کنند یا سرشون خیلی شلوغه یا مثل خودم کلی بیکارن و چیزی واسه گفتن ندارن.الان سه روزه هی این صفحه رو باز میکنم می بینم حرف گفتنی ندارم .مثلا بیام بگم سه تا لاک شبرنگ و یه شامپوبدن کاکائویی اوه گرفتم که خیلی باهاشون حال میکنم.یا اینکه این هفته کلی  با بچه کار کردم و چیزهایی که تو کلاس یادش میدن تمرین کردم تا یاد بگیره ولی وقتی شال و کلاه کردیم رفتیم کلاس مادرو کودک پسری تعطیل بود و کلی تو ذوقم خورد.یا مثلا بگم برای پسری  رنگ انگشتی و از این ماهی متحرک ها(الاکلنگ پلاستیکی)خریدم و بیشتز از اون خودم ذوق کردم  وسوارش شدم چی کار کنم زمان ما از این چیزها نبود که یا اینکه همچنان دربه در گرفتن سنواتم از اداره ام.یا اینکه امشب عروسی دعوت بودم ولی به خاطر روابط تیره همسر و خانواده نرفتیم اصلا گفتن این ها چه فایده ای داره؟

 

 

 

بذار یک کم خیالبافی کنم و بگم دلم میخواد امروز یه هدیه بگیرم که خوشحالم کنه مهم نیست از کی یا هدیه ای فقط یه چیزی که خوشحالم کنه .یه چیزی که یادم بندازه هنوز برای کسانی مهمن و دوستم دارن.اره این روزها به دشت دچار کمبود محبتم

 

*عکس ها همه از نته حال اپلود نداشتم

(بدون عنوان)

$
0
0

یکشنبه بود و مثل هرهفته باید خونه مادربزرگش می رفت حاضرش کردم.لحظه اخر دیدم یه ساک استخری هم کنار ساک وسایل بچه برداونم عجله ای .تعجب کردم.بی سابقه و یه دفعه ای استخر نمی رفت.همیشه از دوروز قبلش هی می پرسید مایو کو شونه ام کجاست حوله ام رو بده و ....پرسیدم استخر میری؟گفت اره شاید رفتم.شک کردم.وقتی رفتن سرکمدش رفتم دیدم مایو و حوله استخرش سرجاشه پس دروغ گفت.وسایل خونه رو گشتم .دوربین فیلمبرداری نبود.دلم هزارجا رفت.اگه قرار بود یه فیلم ساده از بازی و خنده عمه ها یا مادربزرگ با بچه باشه مخفی کاری نداشت.عصری که تلفن کرد پرسیدم استخر رفتی گفت نه نشد یه دروغ دیگه هم گفت شب که برگشتن مخفیانه ساک رو چک کردم.بله دوربین توش بود.صبح زود دیدم دوربین رو گذاشت سرجاش .تا رفت سروقت دوربین رفتم یه فیلم خالی توش بود اما شارژاصلا نداشت معلوم بود روز قبل ازش حسابی استفاده شده.فکرم مونده روش.مناسبتی نبود که بخواد ازش فیلم بگیره اگه بحث قرض دادن هم بود حتما شارژر یا سیم اتصال دوربین به تی وی رو هم می داد .یعنی چی بوده؟

(بدون عنوان)

$
0
0

اول از همه بگم اخرشم ماجرای پست بالا رو کشف نکردم که نکردم ولی یه چیز جدید کشف کردم این که اون موجودات زشت احتمالا نامرئی میشن و از دیوارها رد میشن.به جون خودمعصبانی.باور نمی کنین اخه دیگه جایی نمونده تو خونه که باز باشه ولی میان البته خیلی کمتر فعلا تمام امیدم به اینه که زودتر هوا سرد شه و گورشون رو گم کنن.

تو این هفته دوباره شال و کلاه کردیم و دریاچه رفتیم بنابر تجربه قبلی که این نی نی ما طرف اب نرفت منم چیزی جز یک دست لباس اضافه اونم برای احتیاط برنداشتم.اما این دفعه  اب بازی کرد یعنی کلا موش اب کشیده شد به این نتیجه رسیدم مشکل همون وسیله برداشتن من بوده احتمالاچشمک.خلاصه که با مشقتی خونه برگشتیم. تازگی هاخیلی خطرناک شده تو صندلی ماشین که می شینه خودش در رو باز می کنه شیشه رو بالا پایین میده حالا خوبه قفل داره بدتر از همه قفل کمربند صندلی رو باز می کنه موندم این یکی رو چی کار کنم دیگه؟تا بغلش هم میکنه راست تو صورتم نگاه می کنه می خنده و موهای منو می کشه اینم شده بازی جدیدش.جمعه هم راهی خیابون بهار شدیم و براش گیت خریدیم تا دیگه نتونه تو اشپزخونه بره و گاز رو باز و بسته کنه .میگم جقدروسایل گرون شده یه لیوان ساده اب خوری که من سر ارین 8 گرفتم الان34 شده یا ست کالسکه کریرش 4 میلیون.بیچاره کسانی که قراره سیسمونی بخرن.

این دو هفته هم کلاس پسری تعطیل بود.

راستی یادم باشه یه پست راجع به خوابهام بنویسم

ادامه مطلب هم واسه تنوع برید 

دوتا پایینی ها برای ارین و بالایی برای خودم(از شهر کتاب نور)کتاب تمشک ها رو دوست داشتم با اینکه بعد داستانیش خیلی کمرنگ و یه جورایی محو بود و توصیف بود ولی حس خوبی ازش گرفتم

ساپورت لگ شلوار (چه میدونم والا اسمش چیه) 10 بیشتر برای تو خونه گرفتم لاکها  هم که قبلا گفته بودم دونه ای 3 از بازار (فکر نکنین خودم رفتم به مامان سفارش داده بودم)

شال سفید12 و روسری هم 12 از بوستان

    

اینم 35 از بازار سنتی ولی کلی از خریدش پشیمون شدم نمیدونم چرا سفید گرفتم اصلا

دامن 30 و بلوز شلوارک توخونه ای 22 از سمرقند

اینم گیت دیگه عکس از نت برداشتم

(بدون عنوان)

$
0
0

خبر اول اینکه بالاخره بعد از یک سال دو تومنی رو که به یه بنده خدا قرض داده بودم پس گرفتم.یعنی صبحش یه اس ام اس دلپذیر از بانک مربوطه اومد که پول به حسابم واریز شده. البته بنده خدا از اونها نبود که پول رو نده ولی گرفتنش هم داستانی داشت.کلا پشت دستم رو داغ کنم دیگه به کسی پول قرض بدم بار اول تو عالم همکاری به کسی پول دادم که بعد مدتها اونم با مداخله حراست ادره ازش پس گرفتم(بالاخره این حراست به یه دردی هم خورد) تازه طرف بعدش منو می دید روشو برمی گردوند و یه چیزی هم طلبکار بود اینم از این بار نمیدونم چرا مردم اینطوری شدن

خبر دوم اینکه همسر ماشینش رو فروخت و من بسیار بسیار خوشحالم حالا میگید کجای این قضیه خوشحالی داره خب اول اینکه ابوقراضه من از بی پارکینگی و صدتا قفل زدن و دزدی و کارواش هفتگی خلاص شد و اومد تو پارکینگ(حالا بماند چه پارکینگ تنگ و تاریکی هست و با چه بدبختی داخلش میرم) و البته باید دست به جیب بشم و زاپاس و اچار چرخ و جکی رو که دزد محترم بردن بخرم دوم اینکه بدهی همسر به من هم تصفیه شد و خرجی این چندوقته رو گرفتم و سوم اینکه ماشین جدید هم خرید که این یعنی ماشین من از استفاده مشترک دراومد(این خبر دوم بسی خودخواهانه بود می دونم)

خبرسوم اینکه تو هفته قبل روزی که نی نی پیش قوم شوهر مهمونی رفت عازم پاساژ ونک شدیم و به حکم همون یک ماشینی همسر هم باهام بود.یعنی من موندم واقعا خجالت نمیکشن میگن حراج یا فروش فوق العاده؟چهارتا جنس بنجل چند سال قبل رو با قیمت معمولی می فروشن و قیمت بقیه اجناسشون رو دست نمی زنن این چه حراجیه خب .با این حساب بنده عمرا دیگه امسال به جایی واسه خرید حراجی سر بزنم

خبرچهارم اینکه تو این هفته نصف جون هم شدم.قضیه اینه که روزی که خونه مامان اینها رفتم موقع برگشت با مامان تو کوچه اومدیم .در ماشین رو باز کردم تا ارین رو روی صندلی بشونم که مثل همیشه شروع کرد به جیغ زدن و ادا دراوردن منم برای اینکه ساکتش کنم سوئیچ ماشین رو دستش دادم.خلاصه ارین رو روی صندلیش گذاشتم و کمربندش رو بستم نگو بچه قفل درها رو زده .بعدشم ارین سوئیچ رو انداخت بغلش رو تشک ماشین.منم خیلی ریلکس در ماشین رو بستم که از طرف دیگه سوئیچ رو از تشک بردارم و حرکت کنم که دیدم ای دل غافل درها قفل شده و بچه  و سوئیچ تو ماشین مونده.یهو هول کردم نمیدونم چرا همش فکر میکردم تو ماشین هوا نیست  و الان بچه خفه میشه .بابا اومد تا با اچار در ماشین رو باز کنه نشد.به همسر تلفن کردم سوئیچ یدک رو بیاره یادم نبود یدکی رو کجا گذاشتم .تو همین حین ارین هم گریه کرد منم زدم زیر گریه و قاطی کردم تو کوچه میدویدم و داد میزدم اینقدر هول بودم نمی تونستم شماره همسر رو با تلفن بگیرم.همسایه ها هم از صدای من اومده بودن تو کوچه.خلاصه بابا راه افتاد قفل ساز بیاره منم مثل دیوونه ها داشتم تو کوچه میدویدم که برم خونه بلکه یدکی رو پیدا کنم خواهری هم با اچار سعی داشت قفل رو باز کنه که جناب ارین خان خودشون دولا شدن کلید رو برداشتن و در رو باز کردن.یعنی من تو اون لحظات مردم و زنده شدم کاملا هم بیخودی  اولا ماشین  خاموش بود و حالاحالاها هوا داشت بچه هم تو صندلیش بودو چیزیش نمیشد ثانیا راحت می تونستیم شیشه رو بشکونیم یا به اتش نشانی زنگ بزنیم از اون ساده تر با بابا با ماشینش بریم خونه و یدکی رو بردارم بیام مخصوصا که مسیر خونه مامان اینها تا خونه ما 10 دقیقه هم نیست .یعنی دیدم در مواقع بحرانی من واقعا صفرم.قاطی قاطی و به هیچ دردی نمی خورم

خبر پنجم اینکه گیت رو هم نصب کردیم و در جواب دوستم 200 از بهار خریدم البته همیشه هم نمی بندمش و بیشتر وقتها ارین تو اشپزخونه هست  ولی واسه مواقع ضروری که چیزی سرخ میکنم یا برنج ابکش می کنم یا ازهمه مهمتر گلاب به روتون دستشویی میرم خیلی خوبه و ارامش دارم

خبر ششم اینکه دیدید ادم از بعضی اطرافیانش انرزی مثبت و امید به زندگی میگیره من الان دربه در نیازمند چینی ادمهای دوروبرم هستم.خانواده خودم که اخر بدبینی و ناامیدی و انرژی منفی .همسر هم که کلا بی تفاوت در حد بی نهایت حالا چینی ادمهایی از کجا پیدا کنم؟

(بدون عنوان)

$
0
0

یک:بالاخره دل به دریا زدم و بعد مدتها که موهام تو مایه های بلوند و روشن و مش و دکلره و اینها بود  به همون رنگی که عکسش رو گذاشتم رنگ کردم یعنی تو مایه های شرابی مسی و .. خب تنوع هم لازمه البته خیلی قبلها یعنی اون اوایلی هم که وارد دانشگاه شده بودم یه مدت موهام شرابی بود ولی از اون به بعد سراغ این رنگه نرفتم.فقط بدیش اینه که این رنگه فانتزی هست و با شستن سریع میره منم که یک روز درمیون و گاهی هر روز حموم هستم درنتیجه اینکه الانم رنگش رفته و بازم روشن شدهنیشخند.راستش نه وقتش رو دارم و نه پولش که هرفته هم برم ارایشگاه(بگو مجبور بودی این رنگی کن اخه)حالا هم باید سراغ این شامپو رنگساژها برم که اگر اونم اثر نداشته باشه خودم رنگ میخرم و می زنم

دو: این دزدها دست از سر ما برنمی دارن.هفته قبل که نی نی با همسر خونه قوم شوهر رفتن منم تا ساعت 6 خونه موندم بعد دیدم حوصله ام سر رفته گفتم برم یه دوری بزنم و خریدی هم بکنم خلاصه ساعت 8 و نیم بود که برگشتم.از اسانسور بالا اومدم و خواستم کلید بندازم در رو باز کنم دیدم به به در خونه بازه.یعنی دیلم(درسته ایا؟) انداخته بودن و در ضد سرقت رو داغون کرده بودن و اهن رو خم کرده بودن و بازش کرده بودن.اینکه چه حالی شدم بماند با کمال بی عقلی رفتم تو خونه.بگو اخه دختر اگه خونه بودن چی ؟می زدن لت و پارت میکردن که.ولی خب شانس اوردم کسی نبود و به صورت معجزه اسایی هیچی هم نبرده بودن.یعنی طلاها و مدارک کاملا در دسترسشون بود و در عرض سه سوت ثانیه پیداش میکردن.ولی حالا چی شده بود که داخل نیومده بودن نمیدونم.چون جای کفش و .. هم تو خونه نبود احتمالا یا کسی رو دیدن یا صدایی اومده فرار کردن.خلاصه به خیر گذشت به همسر و صاحبخونه تلفن کردم اومدن.به 110 هم همینطور که زحمت کشیدن واقعا اومدن و یه گزارش الکی نوشتن بعد هم گفتن چون چیزی نبرده انگشت نگاری و .. نمی خواد.شب هم که با در باز خوابیدیم چون اینقدر داغون شده بود بسته نمیشد و فرداش همسر و صاحبخونه رفتن و یه در جدید خریدن.البته با هزینه ما و حدود 700 پیاده شدیم بازم خداروشکر چیزی نبردن.خلاصه که این دربهای ضد سرقت هم فقط اسم دارن و فایده ای ندارن.حالا فعلا تو ساختمون دوربین مداربسته نصب کردن و قرار در اهنی هم بذارن.چون این بار دومه که تو ساختمون ما دزدی شده

سههمون روزی که دزدی شد شبش پدرشوهر مادرشوهر به بهونه برگردوندن ارین  و در واقع دیدن در داغون و وضعیت دزدی خونه اومدن .درصورتی که همسر بیرون بود و قراربود برای بردن ارین بره.پدرش که مثل همیشه بود دست و روبوسی و حرف و .. انگار نه انگار من 4 ماه خونشون نمیرم خلاصه به روی خودش نیاورد منم مثل خودش برخورد کردم ولی مادره برج زهرمار یه سلام زورکی دادو یک کلام حرف نزد.راستش ناراحت شدم اومدم اصلا دلم نمیخواد دوباره پاش به خونه ما باز شه و هفته ای دو سه بار خودشو خونمون دعوت کنه یا هرجا می خواهیم بریم از سفر و گردش و.. بیاد امیدوارم تا وقتی من زنده م همین حالت قهر بمونن.اینجوری فقط هفته ای یکبار واسه چند ساعت ارین میره پیششون.همسر هم که مثل قبل هروقت بخواد میره خونشون .دعا کنید

چهار:تو این هفته یه روز هم کارگر داشتم.خونه خیلی کثیف بود.هرچند باید بالا سرشون وایستی و مدام تذکر بدی تا از زیر کار درنرن ولی بهتر از هیچیه.کاورهای مبل و ملحفه ها رو هم شستم فکر کنم خونه تکونی پاییزی تموم شد.فرش ها که عید برای شستشو داده بودم و خدا بخواد حوالی اردیبهشت سال دیگه که ارین رو از پوشک بگیرم دوباره میدم.پرده ها هم راستش حوصله ام نشد اونم بمونه عید(ایکون هلی تنبل) اخه مااصلا پنچره ها رو باز نمیکنیم و شوفاژها هم که خاموش بود به نظرم خیلی کثیف نیومد

پنجیه لیست بلند بالا فیلم و کتاب دارم که باید بخرمشون

کتابها شامل پرنده من -شاهدخت سرزمین ابدیت-خاطره-گل صحرا- شوهراهو خانم-سال بلوا-شاهزاده خانوم و نامه به کودکی که هرگز زاده نشده هست و

فیلمها هم دوفیلم ایرانی حوالی اتوبان و اینجا بدون من انیمیشن هتل ترنسیلوانیا و فیلمها ی خارجی پیشنهاد بی شرمانه سنگ صبور(گلشیفته فراهانی) مالنا(malena) یکشنبه غم انگیز(gloomy sunday )خدمتکار(the help)بی وفا if only) (the impossible) (the notebook) (shall we dance  هست اسماشو نوشتم خودم یادم نره فقط بدیش اینه که زبان من درحد افتضاحه و حتما زیر نویس دار میخوام راستی سایتی سراغ ندارید بشه ازش این فیلمها رو خرید ؟البته اینکه حالا چطور با یه بچه کوچیک قراره فیلم ببینم اونم خودش داستانی داره

ششمعتاد این دو تاشدم اولی رو که دوست خوبم بهم معرفی کرد و بسی خوشمزه هست دومی هم دلم رو خوش کردم رژیمیه

        

(بدون عنوان)

$
0
0

*این هفته کلاسهای مادرو کودک پسری در فضای باز و پارک برگزارشد.اگرچه از نظر روحی خیلی به هم ریخته بودم و اگر به خودم بود اصلا نمی رفتم ولی خب دیدم بچه چه گناهی داره .تو راه هم کلی گریه کردم.ولی باورتون نمیشه فضای سبز و طبیعت چنان انرژی مثبتی به ادم میده همه خستگی ها و غمها رو فراموش می کنی.کلی با مادرها و بچه های دیگه رو علفها غلت زدیم و خوابیدیم .عمو زنجیرباف/قایم موشک و قطار بازی کردیم.تازگی ها یه خانم مسنی هم همراه مربی میاد که نمی دونم چی کارست یا برای چی میاد اما این خانم بمب انرژی مثبت هست پا به پای بچه ها بازی میکنه مراقبشونه و با مادرها حرف میزنه.اینقدر ازش انرژی میگیرم که حد نداره.اونقدر که دلم میخواد منم تو پیری مثل اون باشم .همین خانم به نقل از کسی میگفت هروقت خسته اید غمگین و ناراحتید حوصله ندارید یک درخت رو بغل کنید یا کفشهاتون رو دربیارید و پا برهنه روی علفها راه برید و حتی دراز بکشید میبینید حالتون خیلی خیلی بهتر میشه و راست میگفت.شما هم امتحان کیند

*واکسن 18 ماهگی ارین رو هم زدیم یکی به دست یکی به پا حالا تا یه مدت درگیر تب و درد پا و .. هستیم ولی خداروشکر دیگه راحت شدیم تا 6 سالگی.خیلی دلم میخواست واکسن ابله مرغون رو هم براش بزنم چندبار هم انیستیتو پاستور تلفن کردم هرچند جزو واکسن های اجباری نیست ولی متاسفانه به خاطر تحریم ها دیگه وارد نمیشه.خدایی تمام چیزهایی که الان برای ما عادیه پروسه ای داشت تا یاد گرفتیم مثلا همین با نی خوردن که پسری من بلد نیست و دارم سعی میکنم یادش بدمنیشخند

تو هفته قبل مهمون عزیز هم داشتم که زحمت کشید و با وجود وضعیتش پیشم اومد کلی خوشحالم کرد خصوصا که این روزها بیشتر تو خونه و تنها هستم زحمت کشید و برام یه کتاب و دوتا از فیلم های تو لیست رو اورد که واقعا دستش درد نکنه.پسری هم حسابی اتیش سوزوند و شیطونی کرد طوری که نفهمیدم اصلا چطوری از بنده خدا پذیرایی کردم.امیدوارم به بزرگی خودش ببخشه

ماه شهریور دوتا مناسبت هم داشتم یکی تولد خواهری که هدیه نقدی هست و بهش میدم یکی تولد همسری که براش بلیط ماساژسوئدی خریدم.هرچند تولد من اصلا به روی خودش نیاورد و روابط حسنه نیست و ازهم دلخوریم و ... ولی حس کردم یه جور وظیفه هست که باید انجام شه حالا چرا نمیدونم.درضمن در استانه یه تصمیم مهم هم هستیم .(تصمیم از طرف من نیست ها)که مسلما تو زندگی اینده مون خیلی اثر خواهد داشت.


(بدون عنوان)

$
0
0

*هفته ای که گذشت یه جورایی همش به پسری اختصاص داشت.اولش نمایندگی لایکو رفتیم  و براش تشک و بالش خریدیم برای مواقعی که رو زمین میخوابه مثل ظهرها.قبلی هاش همه سایز نوزادی بود و براش کوچیک شده بود  و مال خودمون هم که خیلی بزرگ بود از اونجا هم رفتیم مغازه لباس فروشی نزدیک خونه که کارهاش رو حراج کرده بود.راستش این مغازه رو جدید کشف کردم نیشخندجنس هاش چینی کیفیت دار هست.جنس های ایرانی که واقعا مفت نمی ارزه همه مارکی از اشور و به اوران و .. براش گرفتم بعد دوبار شستن دونه دونه میشه (ما میگیم کرک میذاره)رنگهاش هم میره شلوارها هم کش هاش پاره میشه بعد میگن چرا جنس ایرانی نمی خرید.مارکدارها هم که خیلی گرونه و برای بچه  ها صرف نمیکنه خصوصا که سریع هم کوچیک میشه.الانشم یه کیسه بزرگ ازلباسهای ارین رو دارم که بعضی هاش واقعا دوبار پوشیده نشده و براش کوچیکه و باید خیریه ای جایی بدم.خلاصه که رفتیم و خرید کردیم که عکسهاش ادامه مطلب هست

یه روز هم طرفهای ظهر دریاچه بردیمش که اب بازی کنه که بسته بود.خب الان شب ها سرده و اب بازی برای بچه های کوچیک خوب نیست  ظهرها هم که محل اب بازیش رو می بندن این شد که دست از پا درازتر برگشتیم و به همون پارکهای معمولی و تاب و سرسره قناعت کردیم.در ضمن مامانهای نی نی دار اصلا از واکسن 18 ماهگی نترسید من که همچنان منتظر عوارضش بودم اما جز درد پاش تو همون روز واکسن واقعا هیچ عارضه ای نداشت نه تبی نه چیزی الانم حدود 12 روزی ازش می گذره فعلا راحت شدیم تا 6 سالگی

دیگه اینکه یه روز هم پسری رو دکتر بردم .اخه 5 تا دندون بیشتر نداره.نمی دونم چرا دندونهاش درنمیاد کلی هم شکمو هست و همه چیزی میخواد بخوره و نمی تونه.گفتم شاید کمبود ویتامینی چیزی داشته باشه و همینطور حرف هم نمیزنه البته اب و بیب و ابا (همون بابای خودمون)میگه ولی دیگه هیچی که دکترش گفت کاملا طبیعیه و مشکلی نیست بعضی بچه ها دیرتر به حرف می افتند.خصوصا بچه های تنبل و قلدرنیشخنداخه داستان این بود که دقیقا موقعی تو مطب نوبت ما شد که تلویزیون مطب داشت کارتون باب اسفنجی میداد پسری هم هیچ رقمه حاضر نبود دس بکشه بیاد کلی هم  به دکتر مشت و لگد انداخت و تلویزیون رو نشون میداد.

اما از کارهاش که بخوام بگم همچنان با نی بلد نیست بخوره ولی در عوضش کار کردنش با وسایل صوتی و تصویری بیسته.یعنی قشنگ میدونه کدوم کنترل مال چیه چطوری درش باز میشه باطری میخوره و ...جالب اینکه وقتی دگمه های یه کنترل رو میزنه و کار نمیکنه(چون فاصله زیاده یا جهتش رو اشتباهی گرفته)سریع باطری هاش رو درمیاره و میده به من که عوضش کنم فکر میکنه باطریهاش تمومه.خودش اسباب بازی هاش رو جمع میکنه و کافیه بهش ددر بگید تا از زیر سنگم شده کفش و جورابش رو پیدا کنه و بیاره.اصلا هم احساس غریبگی و .. در وجودش نیست هرکس بگه ددر باهاش میره هرکس هم خوراکی دستش باشه سریع میره دهنش رو باز میکنه که بهش بدن

اینم واسه اونهایی که می گفتن از پسری هیچی نمیگیچشمک

*اما احوالات خودم که خوبم یه روز بازار بزرگ رفتم و کمی خرید کردم که عکسهاش رو میذارم.کمی تا قسمتی وزن کم کردم و به 60 رسیدم و دیگه لباسی نیست از گذشته ها که تنم نره.مدیونید اگه فکر کنید روزی 50بار جلو اینه میرم و کیف میکنم.دربهدر هم دنبال یه رنگ مو خوب هستم تو مایه های شرابی تیره که با شستن سریع پاک نشه .هفته اینده هم برای کار دفترچه بیمه میرم که خدا بخواد دفترچه دار شم.اون تصمیم رو هم همسری گرفت که اگرچه مطابق انتظارم نبود اما بسیار خوشحالم کردو تصمیم خوبی بود خدارو شکر

*ساعت کار  کارمندان دولت هم که اضافه شد حالا اقایون هیچی ولی خانمها واقعا گناه دارن اونم کسانی که بچه دارهستند. خب 4 و ربع تازه تعطیل شه تا برسه خونه ساعت 6 هست از اونور هم نهایتا 11 باید بخوابه تا بتونه ساعت 6 بلند شه همش 5 ساعت وقت داره برای انجام کارهای خونه رسیدگی به بچه اش و .. واقعا خیلی سخته .از همین جا میگم افرین به همتتون من یکی که اصلا در توانم نبود.

*درباره کلاسهای مادروکودک هم چون چندتا سوال تو عمومی و خصوصی داشتم توضیح میدم:

این کلاسها عمدتا برای بچه های 2 تا 4 سال هست ولی بعضی جاها از بالای یکسال هم قبول میکنن مثل جایی که ارین رو می برم.من از 13 ماهگی بردمش و به نظرم از وقتی بچه بتونه راه بره میشه بردش درغیر این صورت بی فایده هست.دو جلسه در هفته و هر جلسه یک ساعت هست.جلسه ای هم 5 تومن.این کلاس ها تو خانه اسباب بازی سرای محله برگزار میشه که توش سرسره استخر توپ الاگلنک اسباب بازی و میز صندلی واسه بچه ها هست .یه مربی هم داره و البته مادر هم باید حضور داشته باشه.تو اون یک ساعت هم کاردستی درست می کنیم و بازی های مثل سلام سلام،الک و دولک،قایم باشک،عمو زنجیرباف و .. با مشارکت مادرها و بچه ها بازی میکنیم.بچه ها با مفاهیمی مثل رنگها بالا پایین اعضای بدن حیوانات و.... اشنا میشن و از همه اینها مهمتر با بچه های دیگه تو یه محیط قرار میگیرن تا اجتماعی شن و برای بچه های این دوره که اکثرا تک فرزند هستند و دوروبر تو فامیل و اشنا هم بچه زیادی نمیبینند لازمه.البته معمولا جلسات اول بچه ها مقاومت میکنن و با گروه همراه نمیشن ولی نباید اجبار کرد و باید صبر داشت چون حتی وقتی برای خودشون جدا بازی میکنن هم می شنوند و میبینند.این به خودم ثابت شد چون ارین هم جلسات اول همراه نبود اما جالب اینکه وقتی خونه میومدیم و همون شعرها رو میخوندم دقیقا حرکاتش رو انجام میداد الان که دیگه خودش میره و با حرکات به مربیش میگه چی بازی کنن.

*چه پست طولانی بود بقیه حرفها بمونه واسه پست بعدی

این ملحفه ای همون تشک هست طرحش هم که معرف حضور هست طبق معمول باب اسفنجی متری 7500 از بازار

اینم برای رومیز ارایش گرفتم 25 از بازار

تابستونی ها دونه ای 11 خیلی لطیفه

زمستونی ها هرکدوم 15 زرد انتخاب خودشه اینقدر تو مغازه جیغ زد و نشون داد مجبور شدم بردارم تازه میگفت همشو بردار

سوئیشرت 25 و کفش 30 که چراغداره

اینم که خودم عاشقشم 19

اینم برای مامان ارین خالداره 15 و اون یکی 25

عینک 120 اگه این یکی هم ارین نشکونه و پولیش ناخن 3

اینها هم برای پسری نمیدونم چند

سه تا مانتو هم خریدم که عکسهاش رو بعدا میذارم میدونید که عشق مانتو هستم دیگه

(بدون عنوان)

$
0
0

بالاخره منم دفترچه بیمه دارشدم.حالا اینکه تو این هفته چقدر از شعبه محترم  بیمه تو میدون نور رفتم کمیسیون تو 3 راه اذری و برگشتم و پول تاکسی دادم بماند.خوبه درد و مرضی ندارم اینقدر گرفتنش دردسر داشت وگرنه هیچی دیگه.تازه اخرشم روش نوشته مشمول فرانشیز.فکر کنم به این معنا هست که یه قسمتی از هزینه ها رو باید خودم بدم نه؟ولی خب یه حسنی داشت .یادتونه قرار بود از طریق همسر بیمه خدمات درمانی بگیرم؟چون برای اون هزینه ای نداشت ولی من باید ماهی 15 اضافه میدادم.که ایشون هی بهونه اورد و نکرد.عوضش وقتی خو دم اقدام کردم چون قرارداد جدید با بیمه باید بسته میشد تونستم از حداقل قیمت استفاده کنم و این یعنی تقریبا نصف قبل پول پرداخت میکنم .(قبلا با درمانی حدود ماهی 140 میشد الان 70 هست)حالا توضیحش که چرا اینطوری میشه بماند ولی خب واسه من که هنوز سال 7 پرداخت بیمه ام هست و خیلی مونده تا 30 سال نیازی نیست بالا پرداخت شه و حداقل کافیه.

 

کلاس های پسری هم از این به بعد روزهای شنبه برگزار میشه و قرار شده برای دوگروه سنی زیر 2سال و بالای 2 سال تفکیک شه.یه بخشی از کلاس رو بچه ها کاردستی درست میکنند که ارین همیشه بی علاقه بود و هیچوقت شرکت نمیکرد و برای خودش  راه می رفت اما این هفته نمیدونم معجزه شده بود که تا اخرش نشست و انجام داد عکسش رو براتون گذاشتم اولین کاردستی پسری.در راستای استقبال وحشتاکش هم از سرویس ملحفه باب اسفنجیش(که هی میره روش و جیغ می زنه و با ذوق نشون میده)قرار شد بعد سفر یه روز دیگه بازار برم و برای سرویس تختش هم ملحفه باب اسفنجی بخرم.اگه میدونستم برای سیسمونیش هم سرویس خوابش رو همین طرح میگرفتم خب

خیلی دلم میخواد برای خونه هم کاری کنم و تغییری بدم خب نسیم هوسم انداخت ولی هم با بچه نمیشه چون همه چی رو داغون میکنه و نمیشه دکوری گذاشت هم همسر مخالفه هی میگه مهمون نداریم که میخوایم چی کار.حالا مهمون نداریم دل که داریم خب

قراره هفته اینده خبرهای خوبی از محل کار قبلی بشنوم بعد یکسال .چشم اب نمیخوره.متفکر

هفته دیگه هم خدا بخواد عازم سفر شمالیم.خیلی دلم میخواد پسرعمه و خانمش هم بتونن باما بیان چون از سفر قبل خاطره خیلی خوبی ازشون دارم دعا کنید دیگه

ادامه مطلب هم برید

اولین کاردستی ارین.مثلا خرگوشه

کیکی که این هفته پختم کاملا ساده که شاید پسری بخوره که نخورد همشو خودم خوردم

مانتوهایی که قرار بود عکساشون رو بزارم جنسهاشون کلفته و پاییزه همگی از بازار رضابا قیمتهایی عالی خردلی 30 زرشکی 25 (چرا بنفش تو عکس افتاده؟)و مشکی 50

(بدون عنوان)

$
0
0

مزخرفترین و بیخودترین سفر عمرم رو رفتم

اول از همه که همسرهامون نتونستن مرخصی بگیرن و بیان و تنها راهی شدیم.دوم این که که قرار بود شنبه شب حرکت کنیم چون ارین عصر هم کلاس داشت صبح زود بلند شدم و مشغول شدم .لباس زمستانی هاشو دراوردم و شستم به اندازه سه وعده براش چهارمغز درست کردم.سوپ پختم.گوشت و جوجه رو خرد کردم و تو مواد خوابوندم .ساکهای سفر رو بستم.ارین رو حموم بردم خلاصه هی بدو بدو تا شب که همسر فرمودن امشب گرفتارم کاردارم نمیریم فردا میریم.حالا کار واجبشون چی بود؟کامپیوتر دوستش خراب بود.من نمیدونم این دوست عزیز نمیتونست این بار دست تو جیبش کنه بده یه نفر دیگه براش درست کنه ؟یا صبرکنه از سفر برگردیم؟البته تقصیر اون بیچاره نیست ایراد از همسر منه که هنوز نه گفتن رو بلد نیست و با همه تعارف داره.خلاصه همونطوری با ساکهای بسته خوابیدیم تا فرداش

یکشنبه شب حرکت کردیم.برای اینکه ارین جان خیلی خوش اخلاق باشه و بخواد به قول معروف حال بده فقط بیست دقیقه تو ماشین میمونه و بعد شروع می کنه گریه و دادو بیداد. اینه که شبانه حرکت کردیم که بخوابه که زهی خیال باطل فقط 2ساعت خوابید و بقیش رو بیدار شد.مگه اروم میشد همه کاری کردم از دادن اسباب بازی هاش بازی کردن و اواز خوندن  دادن خوراکی  گذاشتن سی دی های بچه گانه   صندلی عقب صندلی جلو   تو بغل تو صندلی ماشینش نشد که نشد خلاصه پدری از ما دراومد تا رسیدیم. بدتر از همه این که همسر راه رو اشتباه رفت یعنی جای جاده هراز از فیروزکوه رفت که باعث شد یک ساعت و نیم راهمون دورتر شه بماند که تا مقصد غر میزد تقصیر تو بود و من جاده چالوس رو بلد بودم و باید از اونجا می رفتیم.اخه من فکر کردم چون حرکتمون شب هست هراز امن تره و گفتم از این راه بریم

رسیدیم و هوا سرد و بادی میومد که نگو.سریع تو خونه رفتیم و حالگیری بعدی پیش اومد که شوفاژها خاموش بود و مدیریت ساختمون هنوز روشن نکرده بود.ای حرص خوردم .اخه قبل سفر به همسر گفتم اونجا سیستم گرمایشیش چطوره و اگه مرتبه بریم و ایشون هم از مادر خنگشون پرسیدن و اونم گفته بود اره و همه چی رو به راهه.نتیجه اینکه ارین سرما خورد و مادرهای نی نی دار میدونن بچه مریض تو سفر و گریه و بهونه گیریش یعنی چی.البته فرداش با پیگیری های همسر شوفاژها روشن شد ولی چه فایده کار از کار گذشته بود.الان خودم سرما خوردم.بدتر از همه این که عین دوروز بادی میمود وحشتناک و نتونستیم از خونه تکون بخوریم.یعنی تا لب دریا و تو ساحل نتونستیم بریم.اخرش هم دیدیم اینطوریه و فایده نداره چمدون هارو بستیم و سه شنبه شب حرکت کردیم و برگشتیم.اینم سفر بیخود ما

از سفر هم که برگشتیم ارین رو دکتر بردیم که خداروشکر گلوش عفونت نداره ولی به دلیل دیر دندون دراوردن و تنبلیش تو حرف زدن(فقط اب  بیب و بابا میگه)براش ازمایش تیروئید نوشت که شنبه ظهر بردیمش.طفلکی کلی گریه کرد 110 هم ناقابل پول دادیم یعنی این بیمه به هیچ دردی نمیخوره.5 شنبه جوابش حاضره. توروخدا دعا کنین مشکلی نداشته باشه

اما از اتفاقات قبل سفر یکیش دیدن دو تا دوست گلم بود که دلم براشون خیلی تنگ شده بود و خوشحالم دیدمشون هرچند دوتا کوچولوها حسابی شیطونی کردن و همش مجبور بودیم از جلو مغازه های اسباب بازی فروشی فرار کنیم.به من که خیلی خوش گذشت ممنون دوست جونها که اومدین

یکی هم رنگ کردن دوباره موهام بود قبلی که رنگش رفت.منم دیدم نه وقتش رو دارم و نه پولش رو که هی دو هفته یه بار برم ارایشگاه.رفتم پیش اقایی که مغازه لوازم ارایش فروشی داره و خودش بهتون رنگ ترکیبی میده یعنی از کاتالوگ رنگ موردنظرتون رو انتخاب میکنید و ایشون هم رنگها رو براتون ترکیب میکنه و بهتون میده و طریقه استفاده اش رو هم میگه.انصافا دقیق همون رنگی که خودم خواستم دراومد تازه این همه هم شستم خیلی تغییر نکرد.تصمیم گرفتم از این به بعد پیش همین اقاهه برم هم هزینه کمتری میدم(برای هربار 15 تومن در حالیکه ارایشگاه هربار45 میگیره)هم وقتش دست خودمه چون رنگهاش تا سه ماه میمونه و میتونم هر وقت تونستم بزنم .هم جلو چشم خودم رنگهارو مخلوط میکنه هرچند اینقدر سریعه که نمیتونم شماره رنگها رو ببینم ولی حداقل میدونم چه مارکی استفاده میکنه و مارکهای بیخود نمیزنه.الانم یه هلی موشرابی البته شرابی تیره در خدمت شماست

دیگه اینکه مامان اینها عازم سفر قشم هستن.منم قراره یه لیست خرید بهشون بدم که برام بیارن کی میدونه قشم الان چه چیزهای خوبی واسه خرید داره که قیمتهاش هم مناسب باشه؟

این هفته هم باید خودم دست به کارشم و اداره برم بلکه پولمو زنده کنم الهی به امید تو

یه موضوعی خیلی ذهنمو درگیر کرده و نگرانم دعا کنید به خیر بگذره

(بدون عنوان)

$
0
0

اول از همه ممنون از دوستها گلم که با اس ام اس و تلفن و .. جویای حالم بودین و مرسی از دعاهاتون

جواب ازمایش ارین رو گرفتم  و نشون دکتر دادم.خداروشکر مشکل تیروئید نداشت.تالاسمی مینور داره که از باباش منتقل شده.دکتر گقت مشکلی نیست و اینطور افراد ناقل هستن و فقط باید موقع ازدواج با کسی که مثل خودشه ازدواج نکنه اسید فولیک بهش داده که موندم چطوری بدم بخوره.فعلا هم درحال دندون دراوردنه و دوباره داستان تب و ...خدا کنه لااقل حالا که اینطوری چندتاش باهم دربیادچشمکعاشق بلال و پفک و پاپ کورنه.بچه ها هله هوله خورن دیگه.از شیطنتش هم نمیگم که بعضی وقتها واقعا کم میارم.همچنان هم حرف نمیزنه و البته با حرکات حرفش رو میفهمونه اگر به روی خودتون هم نیارید که فهمیدید با مشت و لگد بهتون میفهمونهنیشخندتازگی کلاسش رو دوست نداره مدام جیغ میزنه که بریم طوری که هفته قبل مجبور شدم نیم ساعتی زودتر برش گردونم.دو جلسه دیگه هم می برمش و بعدش یه وقفه .یک ماهی نمی برمش ببینم چی میشه

درباره خودم هم خداروشکر موضوعی که درگیر بودم یه بهترین وجه حل شد هرچند هنوز کامل حل نشده ولی خوب بود.منم از ذوقم خرید رفتم.قبلا حالم بد بود خرید می رفتم الان تو حالت شادی هم جواب میده .بیچاره کیف پولم باید یه فکری به حالش بکنم.یک جفت کفش  پنکک ورسای که قبلا تخمشو ملخ خورده بود و ظاهرا دوباره وارد شده  انگشتر بدلی دیزاین ناخن و جاسیخی.این اخری حکایتی داره اخه ماتو خونه به دلیل علاقه بسیار همسرجان هوارتا سیخ از انوع و اقسام مدلهاش داریم از سیخ کباب و کوبیده و جیگر و دسته چوبی ودسته فلزی و ....ولی دریغ از یه بار استفاده.اینه که فکر افتادم یه جورایی جمع و جورشون کنم و دوتا خریدم.

با سردشدن هوا هم بیرون رفتن هام خیلی محدود شده خب با بچه کوچیک دیگه پارک و .. خیلی نمیشه رفت و بیشتر خونه نشین شدم اینه که به فکر افتادم یه جورایی خودمو سرگرم کنم البته همه اینها رو میشه دانلود کرد و خوند ولی نسخه کتابیش رو بیشتر دوست دارم یه حال دیگه ای داره خوندم بعد نظرمو دربارشون میگم

      

و این دوتا فیلم

فردا هم خونه پسرعمه جان دعوتیم

راستی از همین جا دوتا اتفاق خیلی خوب رو تبریک میگم اولی دنیا اومدن گل دختر ممو جون که خیلی ناز و خوردنیه دلم میخواد بچلونمش ایشالا سالهای سال سلامت و شاد باشه یکی هم عروسی خواهر دخملی جون که ایشالا خوشبخت بشه

*میگم اینقدر گلید یه دعا هم کنید این اداره پول مارو بده

(بدون عنوان)

$
0
0

سلام

یه زحمتی بکشید اگه این وب رو میخونید خصوصا خاموش و کامنت نمیذارید یه نشونه ای از خودتون بزارید لازم نیست چیزی بنویسید منم خودم خیلی جاها خاموشم فقط میخوام بدونم کیا اینجارو میخونن ممنون

(بدون عنوان)

$
0
0

اول از همه شوکه شدم فکر نمیکردم این همه ادم اینجارو بخونن.خیلی ها خاموش بودن یعنی اصلا اصلا نمی شناختمشون بعضی ها نیمه خاموش یعنی تا حدودی اشنا ،پنهان نمی کنم خیلی خوشحال شدم دوباره اسمشون رو دیدم گاهی کامنت گذاشته بودن بعضی ها هم که کاملا اشنا.اول از همه ممنون که کمی روشن شدین دوم اصلا خودتون رو بابت کامنت اذیت نکنید خب بعضی وقتها ادم حرفش نمیاد زوری که نیست اصلا حسن فضای مجازی همینه هیچ چیزش زوری نیست مجبور نیستی مثل محیط واقعی الکی لبخند بزنی و یه چیزی بگی

برام جالب بود خیلی ها از خارج ایران میخونن خیلی ها گفته بودید چند ساله میخونید و از همه جالب تر خواننده اقا دارم و از همه جالب تر اینکه از دوستان نزدیکی که فکر میکردم میخونن خبری نبود خب همینه دیگه

اما اینکه خواستم روشن شید اول از همه اینکه دلم میخواست بدونم بزارید. به حساب فضولینیشخنددوم فکر میکردم یعنی میکنم یه نفری که دلم میخواد اینجارو میخونه هرچند روشن نشد ولی دلم میگه میخونه دله دیگه هی دروغ میگه

 

بگذریم:

مهمونی رو رفتیم هرچند پسری از دماغمون دراورد(یعنی بهتر از این عبارتی پیدا نکردم شرمنده)قبل رفتن که از روی میز پذیرایی با پشت سر رفت رو سنگها.یعنی صدایی داد.مردم و زنده شدم خداروشکر چیزی نشد نتیجه اینکه الان میز پذیرایی نداریم جمع شد رفت تو اتاق خواب.بعدشم اینقدر جیغ زد نفهمیدم چطوری حاضر شدم یعنی کافیه بفهمه میخواهیم بیرون بریم اول که جورابش رو میاره و گیر میده بپوشونم بعدش هم مانتو منو اورده بود جیغ میزد بپوش اخه بگو بچه من از حموم اومدم اب از سر و روم میچکه حوله حموم تنمه  مانتو بپوشم کجا با تو بیام؟ از وقتی هم رفتیم مدام جیغ زد و گریه کرد و نق زد. فکر کن 9 رفتیم 11 برگشتیم اصلا نفهمیدیم چطور شام خوردیم بیچاره صاحبخونه سرسام گرفت.فکر کنم حالا حالاها دیگه دعوتمون نکنهخنثیاینم حکایت مهمونی ما

واقعا دارم افسرده میشم این بچه هیچ جا نمیمونه نه تو ماشین نه خونه کسی نه مرکز خرید نه پارک .من باید چی کارکنم ؟البته بین خودمون باشه تو خونه هم نمیمونه یعنی دائم یا میگه تی وی روشن کن یا پای کامپیوتره .* پسر کو دارد نشان از پدر* اون کم بود این یکی هم اضافه شد.

چندروزی هم مریض بود که درگیرش بودم بعدش هم خودم مریض شدم چمه نمیدونم.دکتر رفتم ولی تشخیصی نداد.روزها خوبم عصرها نفس تنگی میگیرم شانه و دستهام درد میگیره خسته میشم انگار کوه کندم .کسی نمونه مشابه سراغ داره؟

یه روزی هم عازم اداره سابق شدم که هیچی به هیچی .*بودجه ندارن.هروقت داشتن میدن*.این عین عبارت معاون مالیشون بود به خدا.

 

(بدون عنوان)

$
0
0

الان جلوی کامپیوتر نشستم دارم یه قهوه داغ میخورم و فکر میکنم.چند ساعت قبل با یکی از دوستهای قدیمیم تو کافی شاپ قرار داشتیم گاهی میریم یعنی از دوران دانشجویی دیگه صاحبش کاملا می شناستمون .ارین هم که خونه قوم شوهر بود.باهم حرف زدیم .کلی ناراحت شدم چرا زندگیا اینطوری شده تقصیره کیه؟یکی از دوستهای قبلی جداشده این یکی هم درمرحله طلاقه.زندگی ها چه بی حساب و کتابه.مسئله تحملکردن یا نکردن نیست ادمها بی مسولیت شدن.اون دوست اول با دو تا بچه خیلی راحت بی خیال همه چی حتی بچه ها شده مهریه اشو گرفته و داره مجردی زندگی میکنه با این ادعا که حوصله شوهر سن بالا ندارم.این یکی با یه شوهر بی مسولیت بیکار و معتاد داره سر میکنه.تو این کشور داریم به کدوم سمت میریم؟

اینم دانلود کردم ببینم

*از همه چیز ناراضیم ولی حتی حس غرزدن ندارم

ادامه هم برید واسه تنوع

هدیه دوست جون

همینجوری خوشم اومد خریدم دونه ای 3

کفش 35 پنکک ورسای که یه مدت تخمشو ملخ خورده بود 25 انگشتر 5


مادرانه

$
0
0

یعنی خدا لعنت کنه کسانی رو که برای راحتی و لذت دقیقه ای خودشون دیگرون رو گرفتار می کنن.

سه تا چیزی  که از اول سرش با شوهر و مادرش جنگیدم دادن پستونک، دیدن تلویزیون دادن و بغل کردن بیش از حد بچه بود.اولی رو که موفق نشدم و بچه رو پستونکیش کردن .حالا این که روزی چندبار این پستونک این ور اونور میفته و الوده میشه و ارین دوباره دهنش میذاره و به خاطرش بارها دچار مریضی شده بماند.ولی دوتای دیگه واقعا کلافه ام کرده.از وقتی این طفلک دو سه ماهه بود برای ساکت کردنش و بعد برای اینکه حرکت نکنه و شیطونی نکنه تی وی رو روشن کردن و جلوش نشوندن یا برای محبت زیاد از حد هی بغلش کردن هرچی گفتم بابا تعادل هم خوب چیزیه زیاده روی نکنید کو گوش شنوا.خب معلومه اونها که قرار نبود 24 ساعته نگهش دارن .یه چند ساعتی پیششون بود و گور پدر مادر بچه که چی میخواد بکشه.نتیجه اینکه الان از وقتی پامیشه گریه میکنه و جیغ می زنه و کنترل تی وی رو میاره که براش روشن کنم یا میخواد بغل شه.یعنی حتی گاهی روزانه 5 یا 6 ساعت پای تی وی هست حساب کنید دیگه. حتی یه وعده غذایی رو راحت نمیتونم بخورم یا 5 دقیقه تلفنی نمیتونم حرف بزنم اینکه چندبار به مرز جنون رسیدم و گریه کردم و خودمو زدم بماند(عادت دست بلند کردن یا فحش دادن به بچه ندارم ابدا)

چندباری به همسر گفتم این ماه*واره رو جمع کنیم از عادت بیفته ولی گوش نمیده وقتی سرحاله بچه رو بغل میکنه وقتی حوصله نداره یا تی وی روشن میکنه یا داد و کتک  و من مجبورم یه جوری ارین رو ازش دور کنم.یعنی دیگه بریدم.بدبختی با هیچی هم اروم نمیشه کلی اسباب بازی از انواع و اقسام براش خریدم وسایل خونه بهش میدم اهنگ بچه گانه میذارم مداد رنگی واسه نقاشی و..ولی هیچی حتی 10 دقیقه هم سرگرمش نمیکنه

امروز که همسر نبود دوباره داستان شروع شد منم دیدم نه اینطوری نمیشه رفتم اشپزخونه و خودمو به تمیز کردن گاز مشغول کردم.یعنی الکی هی سابیدمش ها.هی پشت گیت اومد و کنترل به دست جیغ زد و گریه کرد دلم داشت کباب میشد ولی اهمیت ندم حتی رومو برنگردونم فقط گاهی میگفتم" نه نمیشه ساعت خوابته برو بخواب ".الهی بمیرم فکر کنم یک ربعی گریه کرد بعدش هم خودش رفت سرجاش خوابید.اولین بار بود خودش میخاید همیشه برای خوابش هم باید نیم ساعتی مالشش می دادم و لالایی میخونمدم و ...تا بخوابه.نمیدونم کارم درست بوده یا نه ولی اگه از الان حریفش نشم بزرگتر که بشه اصلا نمیتونم

راستی دوروزی هم میشه خودش خودش رو از شیرخشک و پستونک گرفته.یعنی یک دفعه صبح بیدارشد دیگه شیرخشک نخورد.شیشه جدید براش خریدم .ساعات مختلف امتحان کردم ولی لب نمیزنه.البته خداروشکر اشتهاش خوبه و غذا میخوره.از اونجایی هم که فقط شیر رو با شیشه میخورد و بقیه مایعات رو با لیوان میخوره این یعنی از شیشه و شیرخشک افتاده.فقط موندم چطوری شیر پاستوریزه بهش بدم.فقط شیرکاکائو دوست داره

برم که که کلی عذاب وجدان دارم

(بدون عنوان)

$
0
0

حالم دوباره خوش نیست.چیز جدیدی نیست .همون دعواها و بحث های همیشگی.شاید یه روز یه پست نوشتم راجع به تجربیات این چند سال زندگی. تجربیاتی که برای من خیلی گرون تموم شد شاید به درد کسی بخوره و دعایی بکنه .هرچند دیگه خیلی مطمئنم نه خدایی هست نه خوب و بدی.هرکس قوی تره و زورش بیشتر برنده است درست مثل قانون جنگل بقیه اش کشکه.فقط می تونم بگم تا خیالتون 100 درصد از زندگیتون مطمئن نشده بچه دار نشید که بدجور تو گل می مونید حتی دور از جون نمی تونید خودتون رو بکشید یا ارزوی مرگ کنید.ولش کن اینقدر قاطیم که بخوام بگم صدتا پست میشه

مامان اینها از قشم برگشتن با دست پر .هرچند می گفتن اجناس نه از لحاظ فراوونی و تنوع و نه کیفیت و قیمت مثل دفعه قبل نبودن.بالاخره شرایط بد اقتصادی همه جا اثرگذاره دیگه.واسه تنوع عکساشو میذارم شاید یکی خواست بره به درد خورد

راستی یادتونه تو مرداد یه پست مشکوک داشتم که گفتم دوربین برده بود و ... قضیه کشف شد تو کامپیوتر یه فایل هست که مربوط به خونه مادرشه دقیقا همون تاریخ از ارین فیلم گرفته بود.یه فیلم معمولی .فقط نکته اش این بود که زنیکه تمام طول فیلم از من ایراد گرفته که مثلا بد پوشکش کرده بچه بو میده حموم نبرده لاغر شده و ... یعنی شما هم مادرتون مدام تو گوشتون بخونه که همسرتون بچه داری بلد نیست و ... چه واکنشی نشون میدین؟چشمش کور اگه فکر کرده من میرم و بچه رو میدم این بزرگ کنه باید ارزوشو به گور ببره.

ببخشید عکسها رو درست و حسابی نچرخوندم.اینم بگم همش سوغاتی نیست و بخشی از هزینه رو. خودم دادم چون انصافا خیلی زیاد بود و از قبل هم لیست نوشته بودم.ولی خب قیمتها رو پرسیدم که بدونم

اول سوغاتی های ارین:

خیلی گرم و نرمه 45

شلوار لی 15 پاپوش ها4500

سوئیشرت27

شلوار پیش بندی مخمل 17

بلوزها 4 و 7 اون تخته نقاشی هم که عشق ارینه نمیدونم چند

بوت تا زانو 74(فقط کاش لژش یک کم بلندتر بود)

بلوزها 7 و 12

شلوارها هرکدوم 35 لگ مخمل 10

پالت رژ 13 پنکک 12(یادتونه دیگه تو تهران 25 پولش رو دادم)

پالتو چرم 135 انصافا جنسش هم خیلی خوبه(مامان میگفت پالتوهای پارچه ای خیلی شیک با قیمت 60 یا 70 فراوون بود ولی عیبشون این بود که قد همش کوتاه بود و با گشت و .. نمیشد اینجا پوشید)

اینم بخش خوراکی جات و سوغاتی همسر(هرچند دوباره چندروز قبل کلیبدو بیراه بارشون کرد)

(بدون عنوان)

$
0
0

خیلی وقته میخوام بنویسم اما اینقدر این روزهام یکنواخت و توام با بی حوصلگی هست که پشیمون میشم.یک هفته ای هست از خونه بیرون نرفتم.ارین مریضه.البته چیز خاصی نیست دوباره یکی دیگه از دندون ها داره درمیاد و تب و بی اشتهایی و ...البته دکتر هم بردم و ازمایش داد که چیز خاصی نبود.خودم می دونستم هربار دندون درمیاره یک هفته همین داستان رو داریم.شانس ما هم نمیکنه دو سهتاش باهم دربیاد یکی یکی درمیاد

باغ پرندگان:

هفته پیش یه روز باغ پرندگان رفتیم خیلی خلوت بود و ما تنها خانواده حاضر بودیم بقیه زوج های عاشقی بودن که تو الاچیق ها نشسته بودن.دفعه قبل از گرما هلاک شدیم و نشد خوب بگردیم این بار هم از سرما یخ زدیم.ارین هم خیلی علاقه ای به پرنده ها نشون نداد و همش می خواست بغل باشه اینه که زورد برگشتیم

گردش بارونی

یه روزش هم رو هم خیلی حوصله ام سر رفته بود اومدم بچه رو به باباش بسپرم ودوری بزنم .دیدم زودتر از من حاضر شدن.بارون میومد و سرد بود و کلی لباس تن بچه کردم شکل اسکیموها شده بود نمیتونست تکون بخوره طفلکی.خودشم جلو اینه میدید و می خندید.رفتیم و یه جوراب حوله ای و یه شال و کلاه لاینردار برای زمستونش خریدیم از اونجا هم رفتیم دل و جیگری به بدن زدیم البته به سبک نوبتی.ارین اصلا یه جا بند نمیشه اینه که تو رستوران باید نوبتی غذا بخوریم یکی بخوره اون یکی بچه به بغل راه بره.اینه که رستوران گردی هامون به صفر رسیده اگه هم یه وقت چیزی هوس کنیم ترجیح میدیم بیاریم خونه بخوریم.نی نی هم دو سیخی جیگر خورد فکر نمیکردم بچه ها دوست داشته باشن راستش بیشتر هم می دادم میخورد ولی دیگه ترسیدم بار اوله حالش بد شه.برای بار اولی بود زیر بارون بیرون می رفت و میفهمید هی می گفت اب اب اصلا دلش نمیخواست سوار ماشین شیم.میگفت پیاده زیر بارون قدم بزنه نیم وجبی

بچه داری:

میگم هرچقدربچه های نسل ما (دور از جون همهنیشخند )خنگ بودیم این جدیدی ها باهوشن و هیچ رقمه گول نمیخورن.یادمه که قدیمها مادربزرگم یه تکه نخ مشکی گلوله میکرد و جلوی تی وی می زاشت تا بچه ها بهش دست نزن.درباره هر9تا نوه هم جواب دادو ازش می ترسیدیم اما الان ارین رو هیچ رقمه نمیشه گول زد که هیچی گاهی اون مارو گول میزنه .مثلا وقتی میخواد بغلش کنم و توجه نمیکنم خیلی اروم میره و الکی سرش رو به دیوار میزنه بعد الکی گریه میکنه و سرش رو نشون میده که یعنی درد گرفته بیا بغلم کن به محض اینکه بغلش میکنم لبخندی میزنه که نگو.یا وقتی کاری رو نمیخواد انجام بده انچنان قایم میشه که من باید 10 دقیقه دنبالش بگردم تا پیداش کنم یعنی یه جاهایی تو این خونه بلده که عقل جن هم نمیرسه.ولی نمیدونم چرا همچنان حرف نمیزنه دیگه داره نگرانم میکنه.همه چی بلده و هرکدوم ار وسایل خونه رو اسم می برم نشون میده ولی حاضر نیست اسمشو بگه.با کنارگذاشتن شیشه و شیرخشکش هم یک کم راحت تر شدم.دیگه لازم نیست هرجا میرم یه ساک گنده با خودم بار بکشم و ببرم یا دائم درحال درست کردن اب جوش و ضدعفونی کردن شیشه باشم از همه مهمتر دغدغه شیرخشک پیداکردن هم ندارم.ولی با همه اینها اعتراف کنم دلم برای اون سینی که 20 ماه همراه همیشگیمون بود تنگ شده شاید یه روز عکسشو بزارم.راستی پسری دیگه باقطره چکون هم دارو نمیخوره .این بار هم خودش قطره چکون رو کنار گذاشت و با قاشق میخوره .چه زود بزگ میشن این وروجکها.به شدت به من دقیقه نمیدونم همه بچه اینطورین؟ کافیه رنگ لاک ناخن یا فرنچشو عوض کنم سریع میاد و نشون میده دیگه لباس و مدل مو که هیچی.عشقش هم کنترل هاهستن باطریشو دربیاره بزاره کانال هاروعوض کنه.خداروشکر هم که پا*را*زیت داریم هیچی نمیگیریم

توهم

یادتونه قبلا تو بارداری توهم میدیدم و همه میگفتن مربوط به اونه.اما این بار دیگه باردار نیستم.بازم تکرار شدجزئیات نمیگم گه نترسید.ولی واقعا نگرانم کرده یعنی دارم دیوونه میشم؟نمیدونم باید دکتر برم؟اصلا چه دکتری باید برم

(بدون عنوان)

$
0
0

به به می بینم که اکثرا مامانها نالانن.از اونجایی که نسبت به مامانهای جدید یک کم سابقه دارترم میخوام بهشون مژده بدم که اصلا غصه نخورید که ایام خوشی رو میگذرونید.نیشخنداگه الان کوچولوتون ساعات زیادی میخوابه و می تونید به بقیه کارهاش برسید میرسه روزی که با شما بیدار میشه و وقتی شما  مثل جنازه میخواهید بخوابید اون همچنان بیداره.اگه الان راحت پوشکش می کنید میرسه روزی که باید دنبالش دور خونه بدوید تا بتونید بگیریتش و چه بسا این وسط کارخرابی هم بکنه و خونتون رو نجس کنه.اگه الان راحت بهش شیر میدید میرسه روزی که مجبورید ششصد نوع غذا درست کنید و قاشق به دست دنبالش بدوید و اخرش هم نخوره و همه رو یا رو زمین بریزیه یا رو لباسهاتون.اگه الان با ارامش دستشویی میرید قدرش رو بدونید که به زودی دستشویی نرفته پشت درمی ایسته و جیغ میکشه و نمی فهمید چطور از دستشویی بیرون اومدید.اگه الان یه گوشه اتاق خوابه و نهایتا گریه میکنه و شما میتونید به کارتون برسید به زودی روزی می رسه که مثل چسب دوقلو اویزون شما میشه و ازتون جدا نمیشه و لحظاتی هم که ولتون میکنه و ساکته باید دائم استرس اینو داشته باشید که یا از رو مبلها با سر می افته رو زمین یا سروقت لوازم ارایش هاتون رفته یا داره به پریز برق دست میزنه .اگه راحت میذاریدش تو کریر و خرید یا مهمونی میرید حسابی بهره ببرید که به زودی اینقدر شیطون میشه که دیگه شمارو جایی دعوت نمیکنن و انچنان اویزون پله برقی و اسانسور میشه که دیگه هوس خرید نکنید. حالا به شرایطتون امیدوار شدید؟لبخندمادربودن یعنی همین دیگه.ولی عوضش وقتی میاد بغلتون و خودشو لوس میکنه همه این سختی در چشم به هم زدنی یادتون میره

*هفته گذشته ارین داشت میدوید که خورد رو زمین ودندونش شکست .یعنی یه تیکه اش کنده شد حالا خوبه اینها شیری هستن و می افتن از بس که این بچه شیطونه. تازه رو فرش بود و اینطوری شد.خیلی دندون داشت اینم نصفه شد البته در پی تب و بیماری قبلی که گفتم سه تا از دندوناش جوونه زده .یه روز هم با باباش ارایشگاه رفت.راستش من تو ماشین موندم.از دفعه قبل برام تجربه شد .چون دفعه قبل رو صندلی ننشست و ارایشگر بغل من موهاشو کوتاه کرد و کل لباسم شده بود موهای ارین .اینقدر هم جیغ زد و تو سر و صورتم زد که نگو.منم این بار همسر رو فرستادم.ظاهرا همون شرایط دفعه پیش تکرار شده بودنیشخند

* خونه مامان اینها بودم موهامو دوباره همون رنگ قبلی زدم.یه دفعه هوس کردم چتری بزارم و در عرض چند ثانیه رفتم ارایشگاه بغل خونه شون و جلوی موهامو کوتاه کردم.حالا نیاید بگید دیگه مد نیست و ..خودم میدونم تازه اینم میدونم اصلا بهم نمیاد نمیدونستم هم مکررا از سوی خواهری و همسری بهم یاداوری میشه ولی خب دوستش دارم بی دلیلچشمک

*یه روز رو هم سرزمین عجایب رفتیم.هرکارکردم پدرپسر رو بپیچونم و بفرستم بالا و خودم مغازه های پایین رو بگردم نشد که نشد.به اجبلر منم رفتم و با نی نی قطار سوار شدم و البته بقیه وسایل رو هم بچه رو باباباش فرستادم که از خود ارین بیشتر ذوق داشت. ون ارین به تنها چیزی که اونجا علاقه نشون داد پله برقی بود.کلا اینجور جاهای شلوغ و پر سرو صدا رو دوست ندارم.یعنی نهایت نیم ساعت تحمل کنم بعد سردرد رو شاخشه.نمیدونم از پیریه یا ضعف اعصاب که دیگه حوصله همچین جاهایی رو ندارم.البته بین خودمون باشه از اولش هم نداشتم طبیعت و جاهای اروم رو ترجیح میدم.

*یه روز هم که ارین و همسر خونه قوم الظالمین رفتم منم بازار رفتم که عکس هاش رو گذاشتم

*سه شنبه هم وقت لیزر دارم برم بعدش میام نتیجه رو میگم

* سمیر جون چرا دیگه نمی نویسی کلی حالم گرفته شد

*اینهارو هم دیدم.اولی برای من یه جورایی خاطره انگیز بود با کلاسش چی میشه؟نوستالژیک.اینقدر چیزها برام زنده شد که اصلا نفهمیدم بازی بازیگرها و .. چی بوددومی رو هم دوست داشتم .می تونم الان یه نقد مفصل دربارشون بنویسم اما اینجا وبلاگ نقد نیست روزمره نویسی هست

ادامه مطلب هم برید

این اون سینی خاطره انگیز هست که گفتم فلاکس اب گرم شیشه شیر شیرخشک و .... یادش به خیر

اینم خریدهای خودم از بازار کیف طلایی 27 (تابستان همین جا همین کیف هارو 75 میداد خوب شد اون موقع نخریدمچشمک) کیف عسلی قهوه ای 23(برای ست با بوت که مامان از قشم اورده خریدم) لاکها دونه ای 3 جورابها 3 و گوشواره هام اگه معلوم باشه 2

اینم خریدهای خونه لیوان دستی 25 کاسه ها 20 و اون لیوان رو هم برای ارین خریدم شب یلدا بهش بدم بلکه خوشش بیاد توش شیر بخوره 15

(بدون عنوان)

$
0
0

*کمی خاله زنکانه:

این چندروز همش مشغول دعا کردنم .اگه گفتید چرا.هفته گذشته پنج شنبه ارین رو ظهر خوابوندم و با ارامش برای خودم نسکافه ریختم که بخورم و یک کم نت گردی کنم که همسر گفت باباش داره میاد خونه ما.خیلی تعجب کردم چون سابقه نداشت تو 7 سال ازدواجمون پدرشوهر بی مناسبت بیاد.با خودم فکر کردم حتما میخواد با همسر درباره کارش صحبت کنه و خیلی خوشبینانه در نظر بگیریم میخواد با من حرف بزنه که چرا خونهشون نمیرم و .. خلاصه چایی دم کردم و میوه شستم و لباس پوشیدم که زنگ زدن .دیدم مادرش هم باهاشه و مطمئن شدم نخیر خبراییه.خلاصه با جعبه شیرنی اومدن و برخلاف دفعه قبل که مادره جواب سلام منم نداد و عین برج زهرمار بود این بار کلی خوش اخلاق و هی خودش رو شیرین می کرد و با من حرف میزد.یه نیم ساعتی نشستند و بدون حرف خاصی رفتند.مطمئنم که دلشون برای من تنگ نشده بود یا قصد اشتی نداشتند وگرنه نمی ذاشتند بعد 9 ماه یادشون بیفته و لاقل دفعه قبل رفتارش معمولی میشد.اشتباه نکنم خبراییه. حالا احتمالا واسه خواهراش.اینها هم ترس دارن که اگه کسی بیاد ببینه خواهر بزرگه که طلاق گرفته برادره هم که زنش قطع رابطه است با کل فک و فامیل هم کاتن بپره اینه که خواستن یه جورایی پای من بازشه.حالا همش دعا میکنم که همسر خونه مامان اینها نیاد که منم مجبور نشم برم.اصلا دلم نمیخواد دوباره رابطه برقرار شه تازه دارم ارامش پیدا میکنم اینجوری هفته ای یه بار ارین اونور میره که منم اون یک روز رو به کارهام میرسه اگه دوباره مثل قبل شه رابه راه یابچه اونجاستیا میخواد خودش بیاد بخوایم سفر بریم پیک نیک بریم و .. میخوان مثل قبل ها پاشن دنبالمون بیان شماهم دعا کنید

*لیزر:

دیگه اینکه لیزر هم رفتم م اصلا درد نداشت جلسه ای 75 با دستگاه الکساندریت کلینیک تندیس شعبه شهرک غرب .فعلا که نتیجه خاصی ندیدم جلسه بعدیش دی ماهه.امیدوارم نتیجه بگیرم اگرچه هزینه اش کمی بالاست ولی واقعا می ارزه

 

*تدارک شب یلدا

از الان هم تو فکر شب یلداهستم . راستش به خودم بود اصلا هیچ کار نمیکردم ولی راست میگن بچه به ادم انگیزه میده.نمیخوام ارین که بزرگ شه فکر کنه چه مادر بی حال و بی احساسی داشته.از طرف دیگه معتقدم باید بچه ها رو از همون سن پایین با یه سری فرنگها و سنتهای اصیل ایرونی اشنا کرد.فعلا ژله هندوانه ای تک نفره و کاسترد شکلاتی مدنظرمه چون ارین هردو رو دوست داره.دیگه انار و هندوانه و اجیل هم هست لبو هم شاید درست کردم.ایده ای واسه شام ندارم.همسر گیر داده که کوبیده درست کنه اونم اولین بارشه چه شود.همون لیوان رو هم هدیه بهش میدم .میمونه چندتا عکس یادگاری .خواهری براش لباس بره ناقلا دوخته که خیلی خوشگله میخوام با اون ازش عکس بگیرم که بعدا همین جا می ذارم

 

*پستونک گیری

دوروزی هم هست که پروژه پستونک گیری دارم.راستش دیدم چه کاریه این بچه که دیگه شیشه نمیخوره.پستونک رو هم ازش بگیرم .چون هم خیلی اینور اونور می افته و با اینکه خیلی سعی میکنم تمیز نگهش دارم بازم الوده میشه.ارین خیلی بهش وابسته نیست یعنی نبینه نمیخواد .دیروزش که اصلا سخت نبود یعنی اصلا یادش هم نیفتاد امروز هم خونه قوم الظالمین هست همش دعا میکنم بهش ندن کلی به همسر سپردم که بهش ندیدها ولی میدونم مادرش اصلا حوصله نداره و واسه راحتی کار خودش میده.اصلا دلیل پستونکی شدن بچه هم همین بود اون روزهای اول هرچی من اصرار کردم بابا ندید گوش نکرد و کارخودش رو کرد .اگه این کار هم با موفقیت انجام شه میمونه فقط از پوشک گرفتنش

*$

 

خیلی دلم میخواد گوشیم رو عوض کنم اینقدر ارین زمین زدتش که داغون شده یه گوشی زیر یه تومن میخوام که کیفیت دوربینش خوب باشه.یه ساعت سفید هم دلم میخواد.پول اینهارو با پول بیمه سه ماهه سوم سال و سه جلسه باقیمونده لیزر و خرید زاپاس و اچارچرخ واسه ماشین و البته عیدی خواهری ها و کادو تولد ارین و عیدیش و اینها جمع کنی یعنی یه چیزی حدود 2 تومن پول لازمم.تازه دندون پزشکی رو حساب نکردم ها بدبختی نه اداره پول من رو میده نه همسر .خدایا برسون مددی

*

درباره توهم ها فکر کنم اولین فرصت یه چشم پزشکی برم.میگم من حدود 12 سال پیش چشمم رو لیزر کردم نکنه از اونه هان؟

Viewing all 284 articles
Browse latest View live




Latest Images