Quantcast
Channel: شاید امروز
Viewing all 284 articles
Browse latest View live

(بدون عنوان)

$
0
0

 

 

*پاساژگردی

چقدر هوا سرد شده و با این سرما بیش از قبل خونه نشین شدم.هفته قبل برای تنوع تصمیم گرفتیم بریم سمر*قند و یه دوری بزنیم و پاساژگردی کنیم .پاساژگردی که چه عرض کنم شماچیزی دیدید ما رو خبر کنید عوضش تا دلتون بخواد اسانسورسواری کردیم چون پسری ما با دیدن اسانسور کاملا از خود بیخود میشه و دیگه ول کن نیست .بدبختی قدش هم به دکمه اسانسور می رسید خودش میزد و تا در باز میشد از لابلای دست و پای جمعیت میرفت داخل. هرچی هم بغلش می کردیم و از اسانسور دورش میکردیم تا میذاشتیم زمین بدو بدو راه رو پیدا میکرد و سمتش می رفت. من موندم چه حس جهت یابی داره این بچه.اخرشم دوتا سی دی بره ناقلا و باب اسفنجی خریدیم و اومدیم خونه اینم شد گردش ماخنثی

* من و نی نی

پروژه پستونک گیری با موفقیت انجام شد.روزها اصلا مشکلی نبود ولی چند شب اول نیمه شب بیدار میشد و کمی بهونه میگرفت و همسر داشت تسلیم میشد که حالا شبها بهش بدیم و... ولی من مقاومت کردم و قبول نکردم.گاهی لازمه پدر و مادر جدیت داشته باشن.حالا دیگه کار خاصی نیست تا بعد از عید که خدا بخواد از پوشک بگیرمش.این روزها دیگه کامل معنای حرفها رو میفهمه و مجبوریم بعضی کلمات رو به انگلیسی بگیم که سر درنیاره اخه کافیه مثلا تو حرفهاتون بستنی بشنوه که میره سر فریزر و اینقدر جیغ می زنه تا بهش بدید.یا حرف از جوراب و ماشین بزنید در خونه رو از جا درمیاره همچنان هم غیر از اب و بیب و ابی هیچی نمیگه.خواهری هم زحمت کشیده و براش یه لباس بره ناقلا دوخته که خیلی نازه بلوز و شلوار و سوئیشرت که شب یلدا تنش میکنم و ازش عکس میگیرم و اگه شد همینجا می ذارم.

*مهمانی

هفته قبل یه روز هم مهمون یه دوست عزیز و فرشته کوچولوش بودم یعنی به تمام معنا فرشته ها اینقدر ناز و قشنگ خوابیده بود که دلم می خواست بچلونمش.میخواستم ازش عکس بگیرم ولی ترسیدم نور فلش اذیتش کنه.خدا برای پدرمادرش نگهش داره جیگر کوچولو

 

*دندونپزشکی

دندانپزشکی هم رفتم .این اقا دندانپزشکه یه جورایی دوست خانوادگی و دوست جون سالهای قبل من بود که چند سالی هم ایران نبود .شانسی مطبش رفتم چون میخواستم جای دیگه برم که دیدم برگشته .خلاصه که کلی گفتیم و خندیدیم و البته دوتا دندون خراب هم هست کهبرای هفته اینده وقت گرفتم برم و پرکنم ای از صدای دستگاهی که باهاش دندون رو پر میکنن متنفرم رو اعصابه منه از الان عزاشو گرفتم

*مرغ نمکی

یه مدل دستور پخت مرغ رژیمی هم یادگرفتم .اگه نی نی سایتی هستید که هیچی دستورش هست اگه نه مرغ رو مزه دار کنید تو فویل بپیچید .تو قابلمه تون نمک بریزید طوری که یک لایه کف قابلمه رو نمک بپوشونه فویل رو روش بزارید و کمی هم نمک روی فویل بریزید درقابلمه رو بزارید با شعله خیلی کم یک تا یک ساعت و نیم بپزه .نه اب میخواد نه روغن خوشمزه هم میشه

*برف نیومده ها عکس شروع پست رو گذاشتم چون حس خوبی بهم میده

*ادامه مطلب هم عکسه

 

اینم از روزمره که چه عرض کنم هفتگی نویسی اما راستش خیلی حرفهای غیر روزمره تو دلمه که میخوام بنویسم خیلی احساس ها هست که میخوام بگم اما تااینحجا رو باز میکنم انگار کلمات گم میشن از پست بعد کمی هم از این فضای روزمرگی میام بیرون راستی یه سوال شما با فونت نوشته ها و دیدن عکسها مشکل ندارید؟باز میشه؟

.

چون احتمالا تا هفته دیگه نمیام این برای دوست جونی های ایرونی پیشاپیش یلداتون مبارک

و اینم برای دوستان مسیحی یا علاقه مند.کریسمستون مبارک

 

 

 

 

 

 

 

اینم خرید این چندوقت

کیف لوازم ارایش و اینه هرکدوم 2 و ساق شلواری محمل 25 از بازار (لازمه بگم ؟من نرفتم مامان زحمتش رو کشید)


(بدون عنوان)

$
0
0

نمیدونم چرا برای یلدا هیچ حسی نداشتم.درواقع دلم می خواست کل دیروز رو میخوابیدم.شاید چون صبحش مجبور بودم زود از خواب بیدارشم و شب هم اصلا خوب نخوابیده بودم.شایدچون موقع دراوردن ماشین برای رفتن به دندون پزشکی به ماشین بغلی که مال همسایه بود کوبیدم و برای اولین بار تو این 10 سال رانندگی خودم مقصر بودم هرچند خسارت ماشینم 40 تومن بیشتر نشد و ماشین همسایه هم اصلا خسارتی ندید (اینه تفاوته 206 با ازرا ها اون هیچیش نمیشه مال من میره تو)شاید چون دندونپزشکی رفتم و دوتا دندون نازنین پر کردم و طعم تلخ پانسمان یکیش هنوز باهامه.شاید چون دو هفته است مامان اینها رو ندیدم برای اینکه به شدت سرما خوردند و نزاشتن منم برم پیششون که مبادا من هم مریض شم و پسرک ازم بگیره(خدایی همه به فکر ارین هستن میبینین)کلا حس نداشتم.ولی خب وقتی یه چیزی رو خودت باب میکنی مجبوری انجامش بدی .خصوصا وقتی همسرت که هیچوقت خدا تو خونشون هیچ مراسمی از یلدا و نوروز و 4شنبه سوری و .. نداشتن(چراشو نمیدونم)از صبح پامیشه میره شیرینی و اجیل و هندونه میخره و کلی انار دون می کنه و لباسهاش  اتو میکنه و هندی کم رو شارژ میکنه یعنی باید پاشی و به خودت تکون بدی هرچند به زور.

این شد که یلدای ما هم گذشت به صرف هدیه دادن به پسرک و لباس هندوانه ای پوشوندن بهش که هدیه خاله بزرگش بود و گرفتن عکس و خوردن خوشمزه های شب یلدا البته بنده با اون وضع دندونم فقط تماشا کردمخنثینتیجه هم اینکه ارین اینقدر هندونه خورد که صبح کلا خیس بود و من هم مشغول شستن پتو و بالش و ....خوبه حالا برای خوشخوابش محافظ خریدم وگرنه کی اونو میشست

امروز هم بالاخره دست به جیب شدم و به بابا تلفن کردم تا سروسامونی به ماشین بده و شاهکارم رو ببره تعمیرگاه درست کنن.زدن بنزین و عوض کردن روغن و فیلتر هوا و خرید زاپاس و جک هم همگی توسط بابا انجام شد دستش درد نکنه و البته کلی هم دعوامون کرد که تو فقط سوار ماشین میشی گاز میدی یه نگاهی هم به ماشینت بنداز و بهش برس خب

بگذریم

این روزها دلم برای دیدن چهره های دخترهای ایرونی تنگ شده.الان میگید مگه ادم ندیده هستم خب اره چندوقته تو خیابون تو تی وی تو نت هرچی میبینم همه شکل همن موها بلوند و چشمها ابی و لبها پروتزی و ابروهای رو به اسمون و دماغ های عملی همه شکل هم .انگار همه با هم خواهرن از هیکلها هم نگو که خودتون میدونید (اعتراف کنم به شدت این یکی حسودی میکنم).فقط چهره ها نیست رفتارها هم یه جورایی مثل هم شده حتی خواسته ها سلایق .نمیدونم انگار ما تو مدرنیته و دوران همسان سازی گیر کردیم .این داستان تو سبک موسیقیمون هم هست متاسفانه .کاری به معدود اثار خوب ندارم ها ولی بقیه همه شعرها و اهنگها و نحوه خوندن مثل هم حتی کلیپ هاهم همشون مثل هم شدن یک کم دقت کنید.ولی بدتر از همه اینه که تو این فضا وقتی با دید غالب فرق کنی یه حس بدی میاد سراغت.نمیدونم تجربه ش کردید یا نه .مثلا وارد جمعی میشید همه مثل هم اون وقت انگار شما از فضا اومدید .اصلا چرا این هارو دارم میگم نمیدونم چون دلم یه چیز متفاوت می خواد همین

*دنبال یه قرص یا شربت تقویتی هستم .انرژی کم میارم .کسی چیزی می شناسه؟

*ادامه مطلب هم برید

این دوتا هدیه های خاله بزرگه به ارین(از سایت خود خواهری عکسشون رو برداشتم فردا نیاید بگید از نت دزدیدی)

هدیه خاله کوچیکه

 

اینم دو نما از میز .میبینید که هیچ کار خاصی نکردم جز درست کردن ژله هندوانه ای تک نفره تو لیوان های یکبارمصرف که اصلا راضی نبودم یعنی با بدبختی دراوردم از 6 تا لیوان همین نسبتا تمیز دراومد.نمیدونم چرا قلق خاصی داره ؟ و البته دسر کاسترد کاکائویی بدون هیچ تزئینی

لیوان هدیه من و هواپیما اسباب بازی هدیه پدرش بود

اون برگهارو هم با کلی داستان جمع کردم یعنی همسری اینقدره به من خندید که اخه این چه کاریه تو پارک دنبال برگ میگردم .تازه مجبورش کردم اونم همین کار رو کنه به قول خودش همین یک کار رو نکرده بود که کرد(ممنون از سمیر جون باایده دکوراسیون پاییزی هرچند که من دیر جنبیدم و زمستون شد)

اینم ناخنهام .پارسال یکی از دوستان ایده داده بود یادم نیست کدوم وب بود

(بدون عنوان)

$
0
0

در به در پیدا کردن یه حس گمشده ام.حسی که 5 یا 6 سالی هست دیگه تو وجودم پیداش نمیکنم.نمی دونم اسمش چی بود ولی هرچی بود به من جرات و شهامت ریسک کردن میداد.به من حس لذت بردن می داد.انگیزه میداد صبح ها از خواب پاشم.انرژی میداد حرکت کنم.منو یه ادم دیگه میکرد.باعث میشد حس کنم خوشبختم اره واقعا حس میکردم خوشبختم با اینکه هیچکدوم از چیزهایی رو که امروز دارم نداشتم.این چندسال هرکاری کردم اون حس برنگشت.هرکاری ها ...ولی نشد.باور کنید حاضرم نصف عمرم رو بدم و دوباره حس اون روزها برگرده.دلم میخواد میشدحتی برای یه مدت کوتاه از همه چیز استعفا بدم از مادربودن از همسر بودن از دختر خانواده بودن از این ادمی که الان هستم.شاید به گذشته برمیگشتم و اون ادم قبل میشدم ولی نمیشه و من همچنان حسرتش رو میخورم.این روزها فقط میخوام یه جا تو سکوت بشینم اهنگی که دوست دارم گوش بدم از شیشه بخارگرفته ادم های بیرون رو ببینم و سیگار بکشم. که البته نمیشه.یعنی جاش رو ندارم .این روزها همش با خودم درگیرم.

یکی بیاد و دوباره عاشقم کنه

 

*این تعطیلات دوتا مهمون دارم یکی پسردایی همسر که از شمال میاد یکی دوست قدیمی خودم.عاشق مهمونم ولی اوضاع خونه حسابی نامرتبه با این پسرک هیچوقت هیچی تمیز نمیشه

*این ادرس وب خواهری برای دوستانی که خواسته بودند اگه خواستید تماس بگیرید لطفا اسمی از وبلاگ نبرید .دوستانی که اسم اصلیمو میدونن که هیچی ولی بقیه لطفا بهم قبلش بگید تا اسم اصلیم رو بگم چون اگه به خواهری بگید دوست هلیاهستین نمی شناسدتوننیشخند

www.nikmezon.mihanblog.com

*امروز هم تو یه اقدام یه دفعه ای دکتر تغذیه رفتم.البته فکر کنم دیگه گفتن از رژیم و  لاغری و .. تو وب من کاملا عادی شده.البته به وزن قبل بارداری رسیدم.ولی خب دلم میخواد بازم کم شه.دکتر راست*منش رفتم و 100 هم بابت قرص و دمنوش و ویزیت پیاده شدم .به هیچ احدی هم نگفتم چون حوصله نصایح دیگران و نظراتشون رو ندارم.باشد که کم کنم .حالا دوهفته دیگه اولین نتیجه اش معلوم میشه.این روزها همش دکترم ها هقته قبل هم که دندون پزشکی بودم و دوتا دندون پرکردم و دوتا دندون جلویی رو هم که یک کم شکسته بود و پریده بود درست کردم و 400هم اونجا دادم هفته دیگه دومین جلسه لیزره و 75 هم باید بدم یعنی رسما با هلی ورشکسته روبرویید.این دفترچه بیمه هم که به درد هیچی نمیخوره.تازه به این رقم 140 بیمه و 300 هزینه ماشین رو هم اضافه کنید که این ماه دادم. خدایا از یه جایی که نمیدونم کجاست پول برسون

(بدون عنوان)

$
0
0

تو ذهنم بارها و بارها خونه دلخواهم رو میچینم.از وسایل جهیزیه ام اونهایی رو که لازم دارم و دوستشون دارم میذارم توش. یه سری رو تو خیالم میفروشم .یه سری ملزومات تازه هم میخرم جای تک تک چیزها رو تا ظروف و لباسها  تعیین میکنم.ست پذیرایی رو طلایی و زرشکی میچینم.اتاق خواب خودم طلایی ابی و اتاق ارین ترکیب سبز و زرد با طرح باب اسفنجی .حتی اجزا این خونه و نقشه اش هم تو ذهنمه دقیق.میدونم چند متره اتاقهاش کجاست چندتا پینجره داره و...اینجا خونه من و ارینه دوتایی فقط دوتایی.بعد تصور میکنم که روزهامو چطوری توش میگذرونم پر از یه حس شیرین میشم .صبح ها با خنده های ارین از جام بلند میشم باهم صبحانه میخوریم و لباس می پوشیم ارین رو میذارم مهد خودم استخر میرم و یوگا کار میکنم ظهر میرم دنبالش و میریم خونه مامان اینها تا عصر اونجاییم و بعد برمیگردیم با اشتیاق کیک می پزم دسر درست میکنم و ارین میخوره خونه رو تمیز میکنم و وقتی ارین خوابید در سکوت میشینم و کتاب میخونم فیلم میبینم.باهم سفر میریم حتی اژانسش رو هم انتخاب کردم گردش میریم.احساس خوشبختی میکنم این کاریه که  ناخوداگاه بارها و بارها تو طول روز حتی وقتی دارم اشپزی میکنم یا تی وی میبینم تکرار میکنم.یه جور مالیخولیاییه.یه مرض تازه نمیدونم چرا سراغم اومده اینم با این جزئیات دقیق.یعنی ممکنه یه نما از اینده من باشه؟

 

*هیچ اتفاق خاصی نیفتاده همه چی مثل قبله

*دوستان تهرانی حراج میلادنور شروع شده امروز با خواهری میرم

*جواب سوالها رو تو کامنتها دادم

(بدون عنوان)

$
0
0

 

*حراج میلاد رو با خواهری رفتیم.قبلش زنگ زدم از اطلاعاتش بپرسم که مطمئن شم فروش فوق العاده است بعدش هم یه سوالی کردم که گشت جلوی در هست یا نه میدونید که مارگزیده از ریسمون سیاه سفید می ترسه دیگه .اقاهه گفت خانم مگه ماشین ندارید با ماشین بیاید تو پارکینگ اینها با ما قرارداد دارند داخل نمیان گفتم اخه همیشه پارکینگ پره میگه شما جلوی ورودی بگید مورد دارید ما جا بهتون میدیم یعنی این مدلی ندیده بودم دیگه.قیمتهاش مناسب بود اما به نظرم یه زمانی میلاد جنسهای تک و شیک داشت و الان تقریبا معمولیه به شخصه ونک یا بازار رضا رو بیشتر می پسندم ولی باز سلیقه ایه دیگه چیزی هم نخریدیم.اگه بشه این هفته هم یه سر به تیراژه می زنم.دلم یه پالتو فوتر سبز و یه نیم بوت زرشکی میخواد

*قرار بود دوتا هم مهمون داشته باشم که هیچکدوم نشد و البته بهتر .نه که از مهمون بدم بیام نه اصلا.ولی از مهمونی یکطرفه خیلی خوشم نمیاد.اینکه با بچه کلی جون بکنی و زحمت بکشی و تدارک ببینی و بعد طرف هیچی به هیچی لجم درمیاد مخصوصا که این کار هربارش باشه.یکی از این مهمونها دوست همسر و خانمش هستن که ایران زندگی نمیکنن.هربار ایران میان  به اصرار همسر دعوتشون میکنیم و کلی تدارکات و شام و هدیه خداحافظی و .. اون وقت اینها میرن و انگار نه انگار سوغاتی و دعوت نخواستیم می تونن یه زنگ بزنن و تشکر خشک و خالی بکنن .این پروسه فکر کنم تا حالا 5 یا 6 بار انجام شده خداروشکر این بار برنامشون جور نشد حتی سر دنیا اومدن ارین هم یه تبریک نگفتن.

 

 

*جلسه دوم لیزر رو هم رفتم تا حالا که راضی بودم هرچند برای اظهارنظر زوده .میگم ولی کاش ادم یه عالمه پول داشت برای همه بدن می رفت و همیشگی از شر اپیلیدی و اپیلاسیون و .. راحت میشد.رژیم هم دوهفته اولش رو به اتمامه حدود 2 تا 2 و نیم کیلو کم کردم که خیلی چشمگیر نیست سه شنبه باید مجددا دکتر برم تا رژیم جدید بده این همسر هم که دقیقا موقعی که من رژیمم هی چیزهای خوشمزه میگیره از کیک بی بی و شیرینی دانمارکی گاندی بگیر تا بادوم هندی و ..هرچند مقاومت خیلی سخت بود ولی خب نخوردمنیشخند

*دیگه اینکه بیمه تا اخر امسال هم پرداخت و دفترچه م رو تمدید کردم دیگه خدا بخواد تا اخر سال کار بیمه ای ندارم.راستی این کارگزاری بیمه که میرم نزدیک شهرکتاب هست واسه همین همیشه یه سری اونجا میزنم این بار هم دوتاکتاب خریدم که از هردو بسیار راضی ام یه کتاب هم برای ارین خریدم

*یه خبر دیگه هم دارم خانم پسرعمه که یادتونه.اونم داره مامان میشه .نینیشون تیر به دنیا میاد.کلی ذوق کردم .اینجوری بالاخره تو قوم و قبیله ما بعد عمری یه بچه میاد و ارین تنها نمیمونه

 

*نمیدونم از دوستهای قدیم کسی اینجارو میخونه یا نه ولی قبلا یه وبلاگ تو بلاگفا داشتم که تمام پستهاش رو خصوصی کردم و رمزش هم یادم رفته بود یعنی رمز ورود هم یادم نبود چندروز پیش بعد مدتها پیداش کردم.چه روزهایی رو گذروندم ها.چقدر دلم میخواتس یه سری عکسها رو ببینم حیف که دیگه دیده نمیشد.چقدر تغییر کردم چقدر

(بدون عنوان)

$
0
0

*تیراژه

از سر بیکاری و عادت قدیمی با خواهری یه سر تیراژه رفتیم که بدک نبود.حراج بود. البته از اونجایی که قراره بالاخره گوشیمو عوض کنم (گوشی قبلی به لطف پسری کلا تعطیله) و وضعیت ریالی هم بسیار ناجوره به خرید یه بلوز قناعت کردم و برگشتیم دیگه اونم نمیخریدم تو دلم میموند خب.

 

*تجریش گردی

یه روز هم با همسر و نینی تجریش رفتیم.البته نه اینکه فکر کنید روابط حسنه شده و ایشون بنده رو خرید بردن نخیر .نمیدونم از کی تعریف همبرگرهای گاراژ*گریل رو شنیده بود که به هوای اون تجریش هم رفتیم.من که از همبرگر چیزی نفهمیدم .وقتی مجبور باشی عقب 206 که دور از جون همه بچه های عالم اندازه قبر بچه است بشینی(واقعا با این طراحیشون) و پسری هم در ان واحد هم نوشابه بخواد هم اب هم همبرگر هم سس و در  عین حال هیچکدوم رو هم نخواد و مدام جیغ بکشه در ثانی رژیم هم باشی و مجبور شی بدون سس و با اب بخوری خب معلومه دیگه چقدر مزه داده.بعدش هم پاساژ قا*ئم رفتیم میگم دقت کردید چقدر این پاساژ اسانسور داره؟ اخه ما هر طرف میرفتیم ارین یه اسانسور پیدا میکرد و جیغ و گریه که سوارش شیم. به جون خودم تنها می رفتم عمرا یکیش رو پیدا میکردم اخرش هم از پله ها می رفتم.عجب حس جهت یابی هم دارن این بچه ها !به زور بغلش میکردیم و کلی این طرف اون طرف می بردیم تا زمین میزاشتیمش راست می رفت سمت اسانسور یعنی من خودم باید 5 دقیقه فکر میکردم ببینم اسانسوره کدوم طرفه ها ولی این نیم وجبی سه سوته می رفت.این شد که از خیر دیدنش گذشتیم و بازار سنتی رفتیم که انصافا من خیلی دوستش دارم .یه دستکش هم خریدم .چرم داشتم ولی اصلا گرم نمی کرد. یک کم لوبیا سبز و لوبیا کشاورزی هم خریدیم و برگشتیم.

*باقالاقاتق

برای اولین بار هم باقالاقاتق درست کردم که همسر خوشش نیومد و گفت خوب نشده کلی دستور سرچ کردم و دقیق درست کردم ها نمیدونم چرا خوشش نیومد فکر نکنم قلق خاصی داشته باشه

*رژیم

اینهم واسه دوستانی که تو خصوصی هی سوال میکنن.با رژیم دکتر راست منش و داروها و دم نوش هاش تو دوهفته اول تقریبا 3 کیلو کم کردم و به وزنه دکتر61900 شدم که به نظر خودم خیلی قابل توجه نیست چون معمولا تو هفته های اول بدن خوب جواب میده و خوب هم کم میکنی مهم بعدشه که بدن استپ میکنه.قبلا هم خودم به این وزن رسیده بودم از الان به بعدش مهمه البته ویزیت دوم رو هم رفتم که داروها رو عوض کرد.ببینم این بار چی میشه .خودش که میگفت ایده الش برای من 58 کیلو هست .

*معرفی

این دوتا رو هم تازگی تست کردم و خوشم اومده گفتم  معرفی کنم دومی هم شیر دارچین پاک هست متاسفانه هیچ عکسی ازش تو نت نیست منم یادم رفت عکس بگیرم

*

می خوام یه چیزی بگم اما.. مفصله ایشالا پست بعد

*ادامه مطلب هم چندتا عکس جهت تنوع

بلوز 35

توخونه ای برای پسری 30 (دودسته یکیش رو پوشید رفت نشد عکس بگیرم اشوره)

اینم دیگه قیمت نمیخواد

دستکش 28 توش پولیشی هست

(بدون عنوان)

$
0
0

*پنج شنبه با همسر و نی نی بازار موبایل رفتیم و بالاخره بعد عمری گوشی خریدم.سونی اکسپریا وی.قبلی از دست ارین کاملا داغون شده بود خلاصه با کارت حافظه و صفحه محافظ و قاب و ... 950 برام تموم شد خدا برسون پول.البته این یکی رو هم از دست ارین نمی تونم استفاده کنم تا میبینه جیغ می زنه و میخواد امان از این بچه ها

*امروز هم راهی بازار رضا شدم که حراج بود البته دیگه کم کم اجناس عیدشون رو میچیدن. رنگ سال هم ظاهرا برخلاف انکه ارغوانی یا بنفش ارکیده ای اعلام شده صورتی کمرنگ بود یعنی تا دلتون بخواد مانتوهای بهاری صورتی داشتن.یه پالتو فوتر سبز یه بلوز و یه شلوار مخمل طرحدار زیتونی خریدم که عکسشو میذارم.بعد هم راهی خونه مامان اینها شدم که دیدم مامان عین همون شلوار البته مشکیش رو برام خریده بود که عیدی بده و اینگونه شد که عیدی رو هم زودتر گرفتم.

* با کارگرم هم برای 27 هماهنگ کردم که برای نظافت خونه بیاد. پرده ها باید شسته بشه .داخل کابینت ها هم تمیز شه. سرویس های بهداشتی هم نظافت اساسی می خواد.هرچند به احتمال زیاد امسال دید و بازدید نخواهیم داشت. ولی بالاخره ادم خودش که تو خونه زندگی میکنه و باید تمیز کنه.فرش ها رو هم اگه خدا بخواد اردیبهشت بعد از پروژه پوشک گیری ارین برای شستشو میدم.همسر که همچنان بر حرف خودشه که عید خونه مامان اینها نمیاد .بر این اساس من هم اونور یعنی خونه مادر و خواهرش نمیرم.این از این.بهترین دوستم هم در استانه جداییه و اونجا رفتن هم کنسله.پسرعمه اینها هم که خانمش بارداره و از همین الان زمزمه اش هست که عیددیدنی و .. ندارن .میمونه خونه عمه و دایی از طرف من و خونه خاله و دخترخاله همسر از اون طرف که اونم ترجیح میدم نرم.چیه هرکدوم رو باید نیم ساعته تند تند بری و بعد کل عید بشینی منتظرشون که سفرها و دید و بازدیدهاشون برن بلکه قدم رنجه کنن خونه ما بیان.پارسال تقریبا تمام بازدیدها خونه ما بعد 13 و تو اون چندروز تعطیلی بعدش بود.همه هم سالی یکبار و به زور .دلم میخواد به همه بگم مسافرتیم و خلاص .اینطوری کلی هم از خرج الکی اجیل و شیرنی و لباس عید و .. کم میشه.تازه با این وضعیت خونه مدام هم مجبور نمیشم تغییر دکوراسیون بدم و هر مهمونی بیاد کاور مبل بردارم میزها رو بزارم سرجاش و ...دلم میخواست برای امسال روتختی و ملحفه نو بگیرم ولی اوضاع مالی همسر سوپر افتضاحه

*کسی اطلاعاتی درباره دوره دکترا بدون ازمون داره؟مثلا پیام نور یا....هرچند یه چیزی ته ته دلم میگه فقط دانشکده خودم ولی از طرفی تنبلی هم میگه حال دوباره خوندن و .. برای ازمون ندارم.خوندنش یه طرف پیداکردن کتابهای منبع یه طرف.کسی چیزی میدونه برای رشته های ارتباطات یا جامعه شناسی میخوام

*این اداره سابق همچنان پول من رو نداده. فکر کن همون پارسال میداد می ذاشتم بانک کلی سودش بود.دوباره هفته دیگه برم یه سر بزنم

(بدون عنوان)

$
0
0

این روزها به شدت احساس تنهایی می کنم نه اینکه ادمی دور و برم نباشه نه اصلا .اتفاقا دورم هم شلوغه ولی به نظرم احساس تنهایی نکردن وقتیه که دو تیپ ادم کنارت باشن :

اول اینکه کس یا کسانی رو داشته باشی که دوتا خصلت مهم دارن اول قبال اعتماد باشن یعنی بدونی باهات صادقه پشتت رو خالی نمی کنه و به نفع تو حرکت میکنه و دوم اینکه این ادم ،ادم قابلی هم باشه و یه سری توانایی ها داشته باشه . اگه چنین ادمی دوروبر ادم باشه میشه باهاش مشورت کرد بهش تکیه کرد و ازش نظر خواست موقه سختی ها و بحران ها به حمایتش دلگرم بود.لزوما هم نباید یه مرد در نقش همسر باشه می تونه مادر ،خواهر، برادر، پدر، یه دوست یا حتی یکی تو فامیل مثل خاله و .. باشه.داشتن چنین ادمی به نظرم خیلی زیاد به شانس ادم بستگی داره و من متاسفانه چنین کسی رو ندارم یعنی ادمهای اطرافم یا کاربلد و قابلن ولی خصلت اول رو ندارن .یا قابل اعتماد هستن ولی خصلت دوم رو ندارن .

نوع دوم از تنها نبودن هم اینه که کسی دورو برت باشه که از نظر عاطفی و فکری باهاش مچ باشی یعنی درعین حال که بده بستان عاطفی دارید و همو دوست دارید از نظر دنیای ذهنیش هم به تو نزدیک باشه نمیگم یکی باشید چون امکان پذیر نیست ..پیداکردن این ادم دیگه به توانایی و عرضه خود ادم ارتباط داره که من اینم نداشتم.یعنی دوستهایی دارم خیلی عاطفی بهم نزدیکیم ولی دنیای ذهنی و اعتقادیمون کلی فاصله داره یا به عکس اینه که میگم احساس تنهایی میکنم

 

و اما روزمره ها

*ظاهرا کائنات پست قبلی منو خوندن چون یهو بی مقدمه همسر تصمیم گرفت ملحفه ها رو عوض کنیم.اینه که رفتم و این بار پارچه خریدم و زحمت دوختش رو هم خواهری کشید. اینجوری هم از نظر قیمتی به صرفه تر شد هم از نظر جنس مطمئنم که رنگش نمیره و دونه نمیشه.ادامه مطلب عکسش هست

*پسری هم روز به روز شیرین تر و خوردنی تر و درعین حال هم شیطون تر میشه و نگهداریش سخت تر.دیگه دستش به در ورودی می رسه و راحت بازش می کنه برای همین دائم با کلید قفلش میکنم که مبادا بره و از پله ها بیفته .کارکردن با وسایل خونه مثل ماشین ظرفشویی و لباسشویی و تی وی و .. رو کامل بلده طوری که بهش میگم ارین برو ماشین رو بزن خودش پودر میریزه و رو برنامه شستشوی سریع میذاره و روشن میکنه. ولی با همه این احوال حرف نمیزنه و نگرانم کرده.البته وقتی هواسم بهش نباشه تمام حروف مثل میم س  ز و .. رو تلفظ میکنه ولی حرف زدن ابدا.چندروز قبل هم دوباره درگیر پروسه دندون دراوردن بودیم و مثل همیشه تب و بی اشتهایی و غر غرهاش به راه بود .نمیدونم کی این داستان تموم میشه.بدتر از واکسن ها دندون دراوردنش بود.براش کلی سی دی کارتون و اهنگ و .  خریدم ولی تنها چیزی که علاقه  داره اینه که خودش دستگاه رو روشن کنه و دکمه هاش رو بزنه اینقدر زده سینمای خانگی خراب شده تا حالا دو سری هم کنترل تی وی و رسیور  عوض کردیم.خونه هم که وحشتناکه.بچه داری همینه دیگه اوایل حرص میخوردم الان دیگه بی خیال شدم.به شدت تقلیدکاره.محاله کاری رو انجام بدم و یادش بره از حموم میام برام کرم موم رو میاره سشوار رو میاره و اصرار که استفاده کنم.تا یه جایی خیس میشه دستمال کاغذی میاره خشک میکنه (اخه من به شدت از خیسی بدم میاد)

برای تولدش هم میخوام وقت اتلیه بگیرم همون جای قبلی چون 35 درصد تخفیف داره ولی درباره لباس و دکورش هیچ ایده ای ندارم برای هدیه اش هم موندم چی بخرم می خواستم دوچرخه مناسب سنش بگیرم که ظاهرا مامان اینها خریدن

*سری سوم ویزیت دکتر تغذیه هم رفتم.کاهش وزن ادامه داره اما به کندی امیدوارم کم نیارم.

 

جواب سوال دوستان رو تو کامنتها دادم .درباره رهاکردن کارم و اینکه پشیمونم یا نه خیلی سوال هم عمومی هم خصوصی پرسیدین تو یه پست مفصل حتما میگم

شلوارها 42 و 48 از بازار رضا

ملحفه از هرکدوم سه متر متری 15

پالتو فوتر 98 بازار رضا

بلوز 20 بازار رضا


(بدون عنوان)

$
0
0

هفته سردی رو گذروندیم و بالاخره تهران هم برف اومد.اصلا پنهون نمی کنم که از برف خوشم نمیاد.نمیدونم چرا برعکس بارون که عاشقشم.وقتی برف میاد حس میکنم اصلا نمیشه از خونه بیرون رفت و زندونی شدم و الانم خیلی خوشحالم که دوروز افتابی داشتیم

روز یکشنبه که تازه شروع سرما بودویزیت سوم دکتر تغذیه تو تجریش رو رفتم و البته خیلی لرزیدم .دکتر از روند کاهش وزنم خیلی راضیه و به نظر خودش دفعه بعد رژیم تثبیت لازم دارم.دفعه اخر 59 کیلو بودم و ومیگه برای سن من با توجه به زایمان و .. 58 ایده اله ولی من اصلا راضی نیستم و تا وزن 55 ادامه میدم.برگشتنی هم به عنوان جایزه خودم رو به یه پیتزای کامل و ترشک مهمون کردم.سه شنبه هم مهمون دوست عزیزی بودم که خیلی خوش گذشت کلی خندیدم و همین جا ازش کلی ممنونم.ولی خب فردا و پس فرداش دو اتافاق افتاد که کاملا از دماغم دراومد.

تو پذیرایی همیشه یه تشک برای ارین پهنه که روش میشینه و بازی میکنه و ظهرها میخوابه.اومدم رویه اش رو عوض کنم و بشورم در همون لحظه ای که من مشغول دراوردن رویه بودم ارین روی تشک نشست که من اصلا ندیدم و کشیدم درنتیجه بچه با صورت زمین خورد و خون دماغ شد اولین بارش بود و خیلی ناراحت شدم واقعا فقط ثانیه ای بود و اصلا ندیدمش.

بدتر از اون فرداش بود که بعد خوردن صبحانه اومدم بهش اب بدم که تو گلوش پرید یهو دیدم نمی تونه نفس بکشه کبود شد دست و پاشو تکون میداد چشمهاش درشت شد خدا نصیب هیچ مادری نکنه .اونهایی که بچه دارن میفهمن چه حالی شدم دمرش کردم و همسر پشتش میزد چند ثانیه طول کشید تا نفسش برگشت و گریه کرد تا ساعتها بدنم می لزید و قیافه اش از جلو صورتم پاک نمیشد خدا خیلی رحم کرد.روزی صدبار بهش اب میدم دیگه بچه کوچولو هم نیست نمیدونم چرا اینطوری شد.

سومی هم به خیر گذشت.ماشین هدیه تولدش رو تو پذیرایی گذاشتیم که باهاش بازی کنه .خیلی دوست داره و خب تو این هوا بیرون هم نمیشه برد.منم داشتم تی وی می دیدم .نگو بچه شیطون ماشین رو هل داده زیر اپن اشپزخونه.اصلا نمیدونم چطوری زورش رسید بعدش سوارش شده بود و رو صندلیش ایستاده بود و رفته بود رو اپن اشپزخونه نشسته بود.یهو برگشتم دیدم قشنگ نشسته و داری با دکوری های روی اپن بازی می کنه یعنی یه تکون میخورد از رو اپن با سر می افتاد رو سنگ زمین .دوستانی هم که خونه من اومدن دیدن که ارتفاع اپن تا زمین زیاده . خلاصه پریدم و اوردمش پایین.هنوز موندم چطوری تونسته ماشین به اون گندگی رو حرکت بده.خلاصه که ثانیه ای نمیشه ازش غافل شد

جمعه هم خودمون رو به کباب ترکی نشاط مهمون کردیم که جاتون خالی بعد مدتها کلی چسبید.

.هنوز هم نه برای تولدارین و نه برای عیدش هیچی نخریدم.یه چند متری هم ملحفه ای خریدم که پسری هم نونوار شه .نمیشه که ما ملحفه جدید داشته باشیم اون نداشته باشه.یه اسپری طلایی هم گرفتم که چندتا وسیله تو خونه رو رنگ کنم .کارم تموم شه حتما عکس قبل و بعد میزارم.دیگه اینکه دوباره هم اداره سابق رفتم و البته بی نتیجه.امیدوارم تا پایان سال حداقل طلبمو بگیرم.یه ایده هایی براش تو ذهنم هست حالا تا ببینم چی میشه

اما درباره کارم که هی پرسیدید:

راستش با بچه اینقدر سرگرمم که برای کارهای عادیم وقت کم میارم چه برسه به اینکه حوصله ام سر بره .نمیدونم شاید چند سال دیگه که بچه بزرگتر شه چنین حسی داشته باشم که اون موقع براش یه فکری میکنم

درباره خود کار کردن هم به نظرم خیلی بستگی داره به اینکه راجع به کارتون چه حسی داشته باشید.من کارم رو اصلا دوست نداشتم .پستهای اون موقع هم هست .هم مسیرش خیلی دور بود و مجبور بودم روزی 3 تا 4 ساعت تو راه بگذرونم اونم جایی که طرح ترافیک بود و نه خودم میتونستم ماشین ببرم نه کسی تا مسیری منو ببره. خود کار رو هم اصلا دوست نداشتم الان میتونم راحت بگم که کارم خبرنگاری بود.پر از استرس و زمان مشخصی هم نداشت جمعه و تعطیل و صبح و شب نمی شناخت یعنی برای نیم ساعت بعدت نمی تونستی برنامه بریزی.نرسیده اداره باید کیفم رو می انداختم رو کولم و از این سر شهر می رفتم اون سر دنبال خبر .فرقم نمیکرد.سرده گرمه الده است .از محیطش هم هیچی نمیگم که یه محیط خیلی بسته خفن.الانم بعد دوسال حتی یه ذره نه دلم واسه اون محیط تنگ شده نه واسه ادمهاش و خیلی خوشحالم که دیگه اونجاسرکار نمیرم

(بدون عنوان)

(بدون عنوان)

$
0
0

الان یک هلی بسیار بسیار خسته درخدمت شماست.امروز کارگر داشتم و خونه تکونی عید تا حدودی انجام شد.داخل کابینت ها و یخچال و گاز و هود تمیز شد.شیشه ها شسته شده و پرده ها هم کمی تا قسمتی شسته و اتو شد.یعنی پدرم دراومدها. من نمیدونم چه حکمتیه هر خونه ای که ما اجاره می کنیم یه عالمه پنجره داره و طبیعتا یه عالمه هم پرده .نگید وای چه خوب دل بازه که از دست همسر اینقدر برای هر پنجره دو لایه  و سه لایه پرده زدیم که دیگه با دیوار فرقی نداره فقط زحمت شستشو و اتو کشیش میمونه.من نمیدونم چرا میگن پرده رو خیس اویزون کنی چروکش باز میشه و اتو نمیخواد دوبار این کار رو کردم بی فایده هر بار هم مجبور شدم دوباره اتو کنم.این دفعه دیگه اینکارو نکردم واز همون اول رفتم سراغ اتو.ولی به جون خودم امسال سال اخره از سال دیگه پرده رو یا میدم خشکشویی یا همونطوری کثیف بمونه. مردم از کمر درد خبسبزشانس اوردم تازه دیوارشویی ندارم البته اگه سال دیگه هم اینجا باشیم اونم اضافه میشه

هفته پیش  پنج شنبه راهی بو*ستان شدیم برای پسری لباس بخریم.درسته ما عید دیدنی و .. نداریم ولی خب بچه چه گناهی کرده؟ به شدت معتقدم بچه ها عید باید نو بپوشن که هیچی پیدا نکردیم و از اونجا رفتیم بازارچه سنتی ستار*خان.که من ازیه مانتو خوشم اومد و خریدم.با مانتوهایی که معمولا می پوشم فرق داره سنگین تر و مجلسی تر و یک کم سنتیه.یک کم از خریدش دودل شدم .حالا عکسش رو میذارم نمیدونم با چی ست میشه برای پسری هم دوتا بلوز و یه شلوار خریدیم.کلا من تو لباس بچه گونه اونم پسرونه واقعا صفرم.شاید چون نه برادر داشتم نه پسر کوچیک تو فامیل واقعا میمونم چی بخرم.مامانهایی که نی نی پسر دارن برای عید بچه چی خوبه؟

جمعه هم سپهسالار رفتیم.یه نیم بوت زرشکی چرم تو حراج خریدم و یه جفت کفش مجلسی مشکی که اومدم خونه دیدم فروشنده لنگه به لنگه داده یکی 39 یکی 40 .شانس اوردم پس فرداش مامان  اینها می خواستن اون طرفها برن دادم برام عوضش کردن.

امسال هم هرچی من دیدم نه خبری از بنفش ارکیده ای بود و نه ارغوانی .تا دلتون بخواد مشکی و طلایی و صورتی.مانتو همه دانتل( همون گیپور خودمون )و کارشده پر از منجوق و ملیله.کفش ها هم دانتل و پولکی و ... خلاصه همه چی می درخشیدچشمک

ارین هم کمی تا قسمتی حرف مینه غیر از اب و بیب، بابا  ماما نه و ددر میگه یعنی دقیقا کلماتی که به دردش میخوره .نیشخندتمام اعضای صورت و بدنش رو می شناسه و نشون میده همینطور وسایل خونه رو.کارکردن با موبایل  تی وی ریسیور و دی وی دی پلیر رو هم حفظه یعنی ببینید ها ولی جیشش رو بلد نیست بگه بچه های امروزن دیگه .

این هفته هم جلسه سومه لیزره.تصمیم دارم بعد تعطیلات عید یه کلاس یوگا هم برم نظرتون چیه؟

(بدون عنوان)

$
0
0

بالاخره ماه محبوبم رسید .اسفند رو خیلی دوست دارم.چون یه جورایی توش انرژیه تکاپو و جنب و جوشه.انگار همه چیز زنده است.اسفند رو دوست دارم چون پسری جونم متولد این ماهه.اسفند رو دوست دارم چون قشنگترین خاطرات عشقم توی این ماهه.وقتی اسفند میاد غرق میشم تو قدیمها :تو جاده چالوس ،تو لب دریا، تو ظهیرالدوله کنار قبر فروغ، تو پاساژهای شلوغ پلوغ و لا به لای دستفروشها،تو طعم پیتزا نخل تو مزه چای البالو،تو یه دنیا احساس عضق دوست داشتن.احساسهایی که دیگه تو زندگیم هیچوقت هیچوقت تکرار نمیشه.گاهی حسرتشو میخورم دلم میگیره گاهی هم شکر میکنم که حداقل شانسو داشم چنین حس هایی رو تجربه کنم.

روزها همچنان در جریانه.هنوز نه خونه تکونی تموم شده نه خرید عیدی و نه خرید خودم.یکی از اتفاقات این چندروز رودررویی اجباری بابا و همسر بود.گفته بودم که حدود 9 ماهی قهر کامل بود.البته از طرف همسر وگرنه بابا بیچاره دوبار هم میخواست دعوت کنه.ریموت در پارکینگ خراب بود همسر من و ارین و رسوند خونه مامان اینها. درست همون لحظه هم بابا از بیرون اومد با هم سلام علیک کردن و ده دقیقه ای هم حرف زدند حرفهای معمولی درباره بازار مسکن و... همین.حالا دیگه نمیدونم عید میاد اون طرف یا نه .کاش میگفت و من تو عمل انجام شده قرار نمیگرفتم چون اگه قرار باشه بره منم باید خونه قوم شوهر برم.این یعنی پروسه کامل دید و بازدید عید.و این یعنی باید خونه تکونی کامل انجام شه و فرشها رو بدم بشورم.لباس عید برای خودم و بچه بخرم و ....

عکسها هم یادم نرفته فقط گفتم خرید کامل شه یه جا بزارم.برای هفت سین هم امسال نظرم رو مشکی سفیده بد میشه؟خواهری میگه مگه سفره عزا میخوای بچینی این چه رنگیهچشمک

وزنم هم رو 58 مونده .یعنی قفل شده پایین نمیاد میرسید 55 عالی بودها.هرچند اینطوری یه عالمه لباس خصوصا شلوار دارم که گشاد شده و رو دستم مونده ببینم میشه خواهری رو گول بزنم برام کوچیکشون کنه

*برای تولد ارین به سرم زده از این لاکپشت شلمن ها بگیرم.کسی داره ؟ به درد میخوره؟حوله پانچویی هم قحطی شده اونم جایی دیدید خبرم کنید ثواب داره

(بدون عنوان)

$
0
0

امروز هم با مامان نمایشگاه رفتیم برای خرید تو خونه ای و خرده ریز مثل ملحفه و حوله بدک نیست.بیشتر برای خرید حوله ارین رفتم که پیدا نکردم.مامان میگه انگار تو نذر داری اسفند ماه همه پاساژها و مغازه ها ها و نمایشگاه ها و حراجی ها رو بگردینیشخندچیه خب دوست دارم.برای هفته دیگه هم وقت دکتر رژیم گرفتم یعنی انگار اون پول ویزیتو ندی وزن کم نمیشه والا.برای هفت سینم کلی دعوام کردین.چشم رنگ شاد میچینم.

چندروزی گرفتار این اهنگ (نگرانت میشم) ابی هستم چراشو نمیدونم دوستش دارم

 

می خواستم عکس خریدها رو بعدا و باهم بزارم ولی از اونجایی که معلوم نیست کی برای خرید بقیه اش برم اینهارو فعلا میذارم.راستی یه لطفی کنید تو همون پست قبل بگید کیفیت عکسها چطوره حجمش سنگین نیست؟

کوله مشکی 18(با کوله حس خوبی دارم یاد ایام جوونی می افتم دیگه)

مانتو 120 ( بعد خریدش شک کردم تا حالا اینطوری نپوشیدم یک کم رسمیه.جنسش ساتنه هنوز دنبال روسری براش هستم)

اینم بخش سنتیش که کل مانتو رو به خاطر این طرح خریدم

کفش  60 از سپهسالار همونیه که لنگه به لنگه داد و داستان شد

 

نیم بوت 60 شرمنده که خاکیه چون پوشیدمشچشمکالبته رنگش تیره تره با فلش اینطوری افتاده

اینها هم مال پسری البته هنوز برای پیراهن زرده شلوار نخریدم

جورابها جفتی 4 رنگ انگشتی 6500  شلوار45  بلوزها سفیده 30 و اون یکی 42

(بدون عنوان)

$
0
0

می خوام لطف کنید و جواب سوالم را بعد فکرکردن بدید.نصیحت و راه حل نمی خوام.قرار هم نبست تصمیمی بگیرم فقط می خوام بدونم 

فرض کنید با ادمی زندگی می کنید که بعد چندسال به هر دلیلی هیچ رابطه احساسی عاطفی مال جنسی خانوادگی و....بینتون نیست و نخواهد بود یعنی مطمینید تغییری نمیکنه و ازاین ادم فرزند کوچکی هم دارید که با وجود تمام تلاش و محبت شما کوچکترین وابستگی و علاقه ای بهتون نداره و به پدرش به شدت وابسته است وعلاقه داره و البته شما برعکس هم خیلی بچه رو دوست داریدو هم وابسته اید.حالا چی کار می کنید

میمونید و با همین شرایط ادامه میدید 

جدامیشید و بچه رو به پدرش می دید وپی زندگی خودتون میرید

جوابتون هرچی هست دلیلش رو هم بگید

خواننده های خاموش لطفا این بار هم روشن شید و جواب بدید

پ ظاهرا دوستان دقیق نخوندند.بالا نوشتم من قرار نیست تصمیم بگیرم .من تصمیم رو ماه ها پیش گرفتم وگرنه الان اینجا نبودم عمرا هم از ارین نمیتونم دل بکنم و بدتر از اون بمیرم هم نمیذارم مادرشوهره بچه مو بزرگ کنه.واسه همین گفتم راه حل نمیخوام فقط میخوام بدونم تو شرایط اینطوری اکثریت خانهای ایرونی چه تصمیم میگیرن همین .اوضاع هم بد نیست .من خوبم .ممنون که نگرانید

(بدون عنوان)

$
0
0

سوتفاهم پست قبل که ایشالا برای همه حل شد چون خیلی ها فکر کردن دعوام شده.یا میخوام برم.با وجود توضیحات پست قبل .ریشه اصلی اون پست هم مکالمه بین من و یه دوست تو شرایط مشابه بود با این تفاوت که ایشون با داشتن دوتا بچه جداشده و سرپرستی بچه ها رو هم به پدر سپرده.البته دوستم از نشر مالی یه چیزی فراتر از حد تصورتون ساپورت میشده.دوستم به شدت معتقد بود کار من اشتباه و خلاف اکثریت هست و من مخالفش بودم واسه همین ازتون سوال کردم که بدونم اکثریت خانمهای ایرانی چی کار میکنن که البته یه دنیا از همتون محبتتون و نگرانی هاتون ممنون.جوابم رو هم گرفتم

اما بریم سراغ روزمره ها:

دیدید میگن دست فلان ارایشگر به موهای من می افته .یا فلان خیاط دستش خوبه؟حالا چقدرش خرافاته چقدرش واقعیت کاری ندارم اما دست بعضی از این خانمهای وبلاگ نویس اشپز هم بسیار به بنده میافتهنیشخندیکیش همین مطبخ رویا(تو لینکهام هست)نشده از روش چیزی درست کنم و بدشه .واقعا حرف نداره.چندروز پیش هم دستور کوفته تبریزیش منو هوس انداخت و برای اولین بار درست کردم. ای من و پسری خوردیم و کیف کردیم دستش درد نکنه.الانم تو فکر یکی دیگه از دستوراتش هستم

حتما می پرسید مگه رژیم نیستی چرا هستم و بالاخره به 56 رسیدم ولی دارم کم میارم و خسته شدم تا عید ادامه میدم.بعدشم دو هفته تعطیل و خدا بخواد بعد عید هم برای رژیم تثبیت میرم و پرونده این داستان و ارزو یه جورایی بسته میشه.

گفتم ارزو .......من سال جدید هیچ ارزو و خواسته ای ندارم بده نه؟یعنی هدفی ندارم.خب خواسته ها اینقدر محال و نشدنیه که بی خیالش هستم.بابا باز سال قبل این لاغریه یه هدف بودامسال هیچی

این چندوقت چند قلمی هم خرید کردم شلوار برای پسری. عینک و ساعت برای خودم(یادتونه چندوقت قبل دلم ساعت سفید میخواست بالاخره خریدم)دمپایی روفرشی.و گچ مو که خیلی دوستش دارم من 9 خریدم گرون نخرید ها ولی رو مو جلوه فانتزی خوبی داره

دوشنبه هم به رسم هرساله با یه دوست قدیمی و عزیز میریم خیابون گردی و....همیشه قبل عید و تو اسفند میریم کلی خوش میگذرونیم دیگه رسم شده

موهام رو هم مثل چندماه قبل همون شرابی میکنم (حالا بگید ماهاگونی البالویی بادمجونی یا..)من که تفاوتش رو نمیفهمم کوررنگی گرفتم همه به قرمزی میزنه خب با چندبار شستن میرهچشمکباید برم از همون فروشنده قبل رنگ ترکیبی بگیرم روش رو هم با همین گچ مو تیکه های فانتزی صورتی یا بنفش درمیارم

 

*یه بنده خدایی قراره بهمون پول بده و طلبمون روبده(اداره م نیست ازاون قطع امید کردمنیشخند)الان دوهفته است دیرکرده امیدوارم تواین یکی دوروز برسونه که اوضاع افتضاحه


(بدون عنوان)

$
0
0

اومدم یه گزارشی بدم و برم که احتمالا تا هفته دیگه وقت نکنم بیام

اول از همه که مژده بدید اداره پول منو داد.اونم در چه شرایطی هفته قبل خرید داشتم و پول هم نداشتم از ناچاری کارت عابر بانک قدیمیم رو که اون زمانها حقوق رو توش می ریختن با خودم بردم بلکه 10 یا 20 تومنی تهش باشه و بردارم و بماند که چقدر ذوق کردم دیدم توش پوله .اخه فکر میکردم چک میدن و باید تا اونجا برم و بگیرمش

دوم اینکه برای پسری جمعه وقت اتلیه گرفتم اونم با چه مصیبتی.مثلا به خیال خودم زرنگی کردم یک هفته زودتر زنگ زدم اتلیه همیشگیش (سها) .که دیدم تا عید پره و اصلا وقت نمیده چندتا جای دیگه رو امتحان کردم اتلیه کاج، پاپا ،هم اوا. همه همین اوضاع رو داشتن. حالا پسر من تولدش 22 هست و میخوام اتلیه ببرمش ولی نمیدونم یعنی واقعا مردم مگه چقدر عکس از بچه هاشون میگیرن؟کلی ناامید شدم که بند پ به دادمون رسید و همسر به خود صاحب اتلیه که یه اشنایی کوچیکی باهم دارن زنگ زد و وقت گرفت احتمالا یه کیک کوچیک هم براش بگیرم.هدیه هم همسر براش ماشین کنترلی و منم از این لاک پشتها خریدم.شک داشتم خوبه یا نه اما وقتی خونه دوستم دیدم که چقدر پسری به لاک پشت نی نی اون علاقه داره و باهاش بازی میکنه و ذوق کرده منم خریدم درسته جنسش خیلی اعلا نیست ولی همین که پسری خوشش اومده کافیه.یکشنبه هم که خونه مامان اینها بودم هدایای تولدشون به پسری رو دادن.امروز هم که خونه قوم شوهره و احتمالا اونها هدیه میدن چون همسری با خودش دوربین برد.اخه قوم شوهر ما یه عادتی دارن که بخوان به کسی چیزی بدن حالا از یه عیدی ساده بگیر تا شاباش تو عروسی و .. همه رو فیلم میگیرن مبادا بعدا طرف یادش بره.و البته تو فیلم هم صدبار با صدای بلند اعلام میکنن که چی دادن.ولی اگه بهشون چیزی بدی انچنان یواش و بی سرو صدا ازت تحویل میگیرن که مبادا کسی خبردارشه.برای هفته دیگه هم وقت چکاپ 2سالگی پیش دکترش داره.

موهام را هم کمی کوتاه کردم و از همون اقای فروشنده دفعه قبل رنگ بادمجونی خریدم امیدوارم خوب دربیاد

امروز هم جاتون خالی با دوستم نهار بیرون بودیم و بعدش هم کلی ولیعصرگردی کردیم

ادامه مطلب هم برید

این ست کامل که دوست جون ازم خواست عکس بزارم ستش خوبه؟ بهم بگید

روسری 35 از گلدیس و کیف رو هم قبلا داشتم

 

عیدی خواهری ها البته به اضافه مبلغی نقدی(جلو و پشتش)

 عیدی نی نی نیومده پسرعمه. ایشالا تیر میاد .پسره

خرده خریدای خودم

بلوز 13 از پنجره پاریس ولیعصر. لاکها  3. دمپایی15 و کفش 18 از نمایشگاه ارم. و گچ مو 9 (|ازش خیلی راضیم)

ساعت عزیزم 135

 

هدایای تولد نی نی

پدربزرگ

خاله کوچیکه

خاله بزرگه (لباس رابین هوده)

مادربزرگ

قوم شوهر هم پس از دریافت گذاشته می شودنیشخند

(بدون عنوان)

$
0
0

 

*تولد پسرک با کلی اعصاب خردی برگزارشد.باباش رو دنده چپ بود و هرچی من گفتم نه گفت.بهش گفتم کیک با رویه فوندانت از لادن بگیریم که لج کرد نه.ازلباسی که برای پسرک انتخاب کرده بودم  ایراد گرفت.جایی که برای شام رزرو کرده بودم نرفت .کلی به من غر زد که چرا تزئینات نکردی و بادکنک نزدی اخه کسی نبود که بخوام تزئینات کنم البته میدونستم تمام این بدخلقی ها از کجا اب میخوره سپردمشون به خدا(البته اگه خدایی باشه)و ... خیلی ناراحت شدم اما نمی خواستم تولد عشقم خراب شه و سکوت کردم.نهایتا خونه کیک بریدیم و عکس و فیلم گرفتیم .یه قسمت از کیک رو هم بریدیم و برای خانواده های دو طرف و صاحبخونه بردیم.شام هم اواچی رفتیم به صرف میگو سوخاری که من شیکمو سیر نشدمنیشخند  فرداش هم اتلیه بردیمش که باباش دید دیروز خیلی بداخلاق بوده خواست جبران دیشب کنه و دوباره نهار مهمونمون کرد و دیگه برای انتخاب عکس اتلیه و .. هیچی نگفت.فردا هم برای سفارش عکس هاش میرم.و اینطوری کوچولوی من 2 سالش تموم شد.کوچولویی که وقتی میاد و ماچم میکنه میمیرم.وقتی دستمو میگیره و کنارم راه میره پر از غرور میشم.وقتی بهم نگاه میکنه و میخنده خوشبخت ترین ادم دنیا میشم.از خدا به خاطر بهترین هدیه زندگی که دوسال پیش بهم داد ممنونم

*دیروز هم وقت دکتر پسری بود.به شدت دچار حساسیت شده .از چی نمیدونم. بدنش می خاره و یه جاهایی زخم شده دکتر براش دارو نوشته و اگه تا اخر تعطیلات نفهمیدیم حساسیتش به چیه باید ازمایش بده تا معلوم شه.فعلا گوجه و کاکائو رو حذف کردم و پودر لباسشوییش رو هم عوض کردم.امیدوارم زودتر خوب شه

*کارهای نهایی خونه تکونی هم تموم شد همسر لوسترها و بالکن رو تمیز کرد.منم جاکفش رو تمیز کردم و عروسکهای ارین رو شستم.وای که چقدر عروسک داره.غیر از خونه دوستم که رفتنمون قطعی شده  رفتن بقیه جاها هنوز معلوم نیست.خودم هم شک دارم که خونه مادرشوهر برم یا نه ؟با توجه به اینکه یه بار خودشون اومدن دودلم.عیدی ارین هم یه حوله پانچو خریدم و پدرش هم قراره براش چادربازی بخره.دیگه رسما خونه شده مهدکودک اینقدر وسیله های این بچه توشه.خوش به حالشون بابا نسل ما هیچی نداشتن چهارتاعروسک بود که تازه نصفش هم از این بافتنی ها بود که مامانهامون می بافتن.

*اینروزهای اخری هم اخرین خریدها رو کردم برای ارین لباس توخونه ای و برای خودم یه بلوز خریدم.وسایل هفت سین هم ایشالا پنج شنبه صبح میخرم که بهونه ای باشه واسه از خونه بیرون رفتن.این روزهای اخر سال دوست دارم همش ول بچرخم نیشخند

ادامه مطلب هم برید

 

اگه تا سال جدید دیگه نیومدم از همین جا برای همه تون سلامتی و شادی و ارامش ارزو میکنم و پیشاپیش بهتون تبریک میگم

 

اینهارو هم می ذاریم نگید فقط هدیه خانواده خودشو گذاشتهچشمک

هدیه عمه کوچیکه

هدیه مادربزرگ

پدربزرگ و عمه بزرگه هم نقدی به ترتیب 200 و 100 دادن

کیک تولدش که اصلا دوستش نداشتم خوشمزه هم نبود

هدیه خودم(درسته کیفیتش زیاد جالب نیست ولی ارین که خیلی ذوق کرد و خوشش اومد همین کافیه برام)

پدرش هم براش ماشین شارژی خریده

(بدون عنوان)

$
0
0

سلام .سلام

میبینم که من از همه فعالترم و همه در حال دیدوبازدیدن.

من که تا خود سال تحویل درگیر کارهای قبل عید و خرید و ... بودم.روز قبلش جلسه چهارم لیزر رو رفتم و از اونجا هم عکاسی رفتم و عکسهای پسرک رو انتخاب کردم .هرچی بزرگتر میشه انتخاب عکس ها سخت تر میشه چون عکس خوبش کمتر میشه از بس شیطونی میکنه .یه 7 تایی  سایز کوچیک انتخاب کردم و قراره بعد تعطیلات اماده شه و برامون با پیک بفرستن.البته چون جشنواره نوروزی هم برنده شده بود 25 درصد هم تخفیف داشت.روز سال تحویل هم که برای خرید وسایل سفره بیرون رفتم.اول قرار بود با همون ظرفهای قدیمی سفره بچینم که اقای همسر دستش خورد و دوتاش شکست در نتیجه مجبور شدم جدید بخرم.برای اولین بار هم به خاطر ارین ماهی قرمز خریدیم چون خیلی دوست داره.ار*یاشهر رفتم که هرسال واقعا شلوغ میشه بس که دست فروش میاد و البته کل خیابون رو هم میبندن.

سال تحویل هم که خونه خودمون با پسرک به گرفتن عکس و فیلم یادگاری گذشن.عیدی من هم به پسری یه حوله پانچویی و پدرش هم یه چادربازی بود.البته من هم مبلغ بسیار ناچیزی عیدی از همسر گرفتم که واقعا گفتن نداره.بالافاصله بعد سال تحویل هم پدرشوهری پیشقدم شد و تلفن کرد و سال منو مبارکی گفت و بدینسان من هم مجبور شدم با کل قوم شوهر صحبت کنم و تبریک بگم.با این کار همسر هم در رودربایستی موند و اون هم مجبور شد به خانواده من تبریک تلفنی بگه.

و ما که قرار بود عید هیچ جا نریم روز اول نهار خونه بابا اینها و شام خونه مادرشوهری بودیم و روز دوم هم دیدن خاله همسر رفتیم.روز سوم هم به عید دیدنی صاحبخونه مون که اقا و خانم پیری هستن و البته دوستم گذشت .روز بعد مامان اینها برای بازدید اومدن و بعد خونه عمه عیدی دیدنی رفتیم و دیروز هم خونه دایی جان بودیم الان هم منتظریم که ملت بازدید بیان.امیدوارم نزارن برای روزهای اخر تعطیلات و زودتر بیان که اصلا حسش نیست.دیگه اینکه عیدی من از طرف مامان یه کیف پول+100نقدی از طرف بابا 100 نقدی و عیدی همسر هم یه پیراهن مردانه بود.ارین هم از طرف بابا 100نقدی از طرف مامان یه بالش لاکپشتی +20از طرف خاله ها هم پیراهن و شلوار بود.عیدی از طرف خانواده شوهر هم 100 من 100همسر و 250 از طرف قوم شوهر بود(50عمه کوچیکه و 100هرکدوم از مادربزرگها و پدربزرگها).(نوشتم یادم بمونه)

منم هرجا رفتم کلی تعریف شنیدم که به به چقدر لاغر شدی و .. خلاصه رو ابرها هستم و اماده ام صدجای دیگه بازدید برمنیشخند.نکته قابل توجه امسال پسرعمه و خانمش بودن که کلا همه رو پیچوندن و گفتن چون خانمش سنگین شده جایی نمیرن و این یعنی کسی هم نیاد.خوبه حالا تازه تو 6 ماه رفته و البته تا روز اخر اسفند هم سرکار بوده.

دیگه اینکه از سال جدید تصمیم گرفتم فصلی برای خودم برنامه ریزی کنم و کارهایی رو تعیین کنم که تا اخر فصل انجام شه.زمستون سال قبل این کار رو کردم و نتیجه خوبی گرفتم.البته یه سری از این کارها دائمی هست و هرفصل تکرار میشه یه سری هم نه و برنامه بهار امسال:

-از پوشک گرفتن پسری(امیدوارم همکاری کنه و انجام بشه)

-کلاسهای مادرو کودک پسری(اگه نتیجه خوب باشه از تابستون مهد میزارمش البته ساعتی)

-گرفتن مدرک تحصیلی(فکر کنم 10 سالی گذشته و دنبالش نرفتم خودش پروسه ای هست)

-بیمه(گرفتن فیش و پرداخت و تمدید دفترچه)

-دکتر پوست(برای لکهای رو زانوم)

-دکتر تغذیه(ادامه رژیم و اگه خدا بخواد تثبیت نهاییش)

-پیرسینگ ناف

-شنا(تکمیل دوره اموزشی شنا)

- کتاب(یه لیست پنج تایی از کتابهایی که باید بخرم و بخونم )

*عکس هفت سین رو هم به زودی میزارم

(بدون عنوان)

$
0
0

انگار حال و هوای بهار منم گرفته.واقعا حس هیچ کاری حتی نوشتن رو ندارم. فقط دلم می خواد بخوابم.ایام عید که به دید و بازدیدهای معمول گذشت و 13هم به اجبار هرسال با قوم شوهر رفتیم و کاملا واضحه که بعدش دعوایی کردیم در حد فجیع که بنده سه روز بعدش مدام در درمانگاه زیر سرم بودم و اینقدر امپول زدم سوراخ سوراخ شدم البته هنوزم چندتا امپول دیگه مونده.جزییات هم نمیگم که همون داستان همیشگیه وگفتنش سودی نداره. یه روز هم باغ وحش رفتیم بلکه بچه هوایی بخوره و البته چهارتا حیوون رو به موت بیحالم ببینه

از برنامه های این فصل هم کار بیمه انجام شد و خیالم راحت.کادوی روز مادر رو هم یه ربع سکه خریدم.والا هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید که هم مامان لازم داشته باشه هم خوشش بیاد و...برای روز پدر هم احتمالا یه پیراهن مردانه بخرم. 

برای این هفته هم وقت دکتر پوست گرفتم برای لکه های روی زانوم.دکترهای امروزی هم که همه پولکی تا میری میگن لیزر اخرشم هیچ اثری نداره امیدوارم این یکی جواب بده.یه کرم ضد چروک مناسب سن که زیاد هم قیمتش فضایی نباشه می خوام که از همون دکتر می پرسم

اهان پروزه سخت پوشک گیری رو هم شروع کردم که شکست خوردم.یعنی این پسری ما کل روز رو میگه جیش دارم و من تو حمامم ولی نمیدونم چرا تا میره شروع می کنه به بازی و همه کاری می کنه الا کار اصلی.بعدشم من بدبختی دارم بیرون بیارمش.واقعا که چه پروزه سختیه ها.مامانا کمک.10تا15کلمه رو هم بلده که ازشون استفاده نمی کنه یعنی ترجیح میده با اشاره و حرکات منظورش رو بفهمونه  دوباره برمیگردم ایشالا به زودی

(بدون عنوان)

$
0
0

می خوام یه اعترافی بکنم.یکی از لذتهای زندگی من اینه که شب منظورم ساعت  ده و نیم به بعده.سوار ماشینم بشم اهنگ مورد علاقه ام رو ( که این روزها اهنگهای انریکه است هرچند شعرهاشو نمیفهمم اما عاشق آهنگ و تن صداشم)بزارم و تو خیابونهایی که دوستشون دارم و البته یکیش قطعا ولیعصره گاز بدم و از سومین گل فروشی که سرچهارراه میبینم اخرین گلهای اون روزشو که پلاسیده شده بخرم حالا چرا سومین بماند البته این لذت باید کاملا مخفی باشه یعنی رسما به همه دروغ میگم و گوشیمم از دسترس خارج می کنم.اینطوری تو گذشته ها غرق میشم و حسی هم باشه سیگاری هم می کشم یعنی چنین ادم دیوونه ای هستمی من الان با خودتون میگید اخه اینم شد لذت؟البته همینم وقتی مثلامتاهلی و البته مادر خیلی سخت مهیا میشه ها به این راحتی ها نیست.جمعه از همون روزها یا بهتر بگم شبها بود بعدش فکر کردم حالا که برای خودم گل خریدم چرا هدیه نخرم؟واسه همین جلوی اولین داروخانه شبانه روزی که دیدم نگه داشتم و در برابر چشمان متعجب فروشنده خرید کردم.حتما با خودش گفته کدوم دیوونه ای ساعت یک شب میره داروخانه برای خودش کرم ضدچروک و زل شستشوی دور چشم و... میخره. 

هفته قبل رو تا یادم نرفته بگم مهمون یه دوست عزیز بودم که کلی بهش زحمت دادم و البته دوست دیگرم رو هم دیدم عاشق این جمع های دوستانه ام خداروشکر پسری هم بچه خوبی بود و خیلی اذیت نکرد 

باید میومدم و روز زن و مادر رو هم بهتون تبریک میگفتم اما اینقدر ای کار کلیشه ای شده از خیرش گذشتم یعنی باهاش حال نمیکنم یه جورایی.امسال.غیر از هدیه ای که خودم برای خودم گرفتم سه تا هدیه دیگه هم گرفتم.یکی شال از طرف مامان.یه شال دیگه از طرف مادرشوهر که البته قبلش با اس ام اسی شیرین منو شسته بود اویزون کرده بود و بعدش گفت اس ام اشتباهی داده یعنی فکر کرده من...و درست در همون لحظه که به من شال رو میداد و من لبخندزنان میگفتم مرسی تو ذهنم داشتم با شال خفه اش می کردم و هدیه سوم هم از طرف همسر(اسم دیگه ای براش نیافتم) که در طول این سالها منحصربه فرد بود و..... بماند 

میگم این روزها یه حقیقتی رو هم  فهمیدم هیچوقت نمیشه درباره ادم ها قضاوت کرد چون جای اونها نیستی.خیلی وقتها که اتفاقی حالا چه خوب یا چه بد برای اطرافیانم می افتاد با خودم می گفتم من اگه جاش بودم این کار رو می کرد م این حرف رو می زدم و...خلاصه قضاوتش می کردم.اما چندروز قبل در موقعیتی قرار گرفتم که...دیدم نه تا در موقعیت قرار نگیری نمیتونی برخوردت رو پیش بینی کنی گاهی رفتاری حتی صد درصد متضاد با اون چیزی که فکر می کردی نشون میدی.

دبا گوشی می خونمتون و شرمنده نمیتونم کامنت بزارم دارمسعی می کنم عکس هم بزارم

Viewing all 284 articles
Browse latest View live




Latest Images